یک هفته بعد تو زایشگاه داشتم یه کاری میکردم یکی از ماماها گفت چرا برامون لاک نمیزنی مهندس؟ من کلا همه چی یادم رفته بود. خودشون گفتن اون مهندسا رو دیدی چه لاکای خوشگلی زده بودن خب توهم برای ما بزن دیگه! خندم گرفته بود گفتم کاش ماهم تو بیمارستان خصوصی کار میکردیم اونوفت مجبورمون میکردن خوشگل بیایم سر کار نه اینجا که هرچی زشتتر و کثیفتر باشی بیشتر قبولت دارن خخخخخ تازه فهمیدم شلوار لی هم نباید بپوشیم خب آقا چی بپوشیم؟؟؟؟ بعد کلی ادا اطوار درآوردیم که هرچی سیبیلو تر باشیم حراست بیشتر دوسمون داره و... اینقد خندیدیم که دلدرد گرفتیم!
عصر همون روز رفتیم اصفهان همون اول شهر خوردیم به یه ترافیک داغون تو تمام مدتی که تمام مردا داشتم باهم سر یه ذره جا کل کل میکردن و فحش میدادن و یه دفعه ای سر فرمون کج میکردن و بوق میزدن. وسط اون همه گاز دادن ها و ترمز گرفتن های سریع تبدیل شدن به یک مرد برج زهرمار، یه خانوم تو ماشین بغلی ما ، دقیقا دقیقا کنار ما ، با آرامش تمام داشت لاک میزد. اولش باورم نشد ولی دقت که کردم دیدم نه جدی جدی داره لاک میزنه خیلیییی آروم و باحوصله. تازه فهمیدم خدا چرا زنا رو آفریده. حالا فکر میکنیم ما چقد از اون زدیم جلو؟ درسته هیچی!
چند روز پیش با دیدن این عکس
دیگه طاقتم تموم شد و رفتم لاک زدم، دقیقا رنگ انگشت کوچیکه این خانوم (همون لاکی که دستشه) خب مگه من چقدر طاقت میارم اونم منه عشق لاک! خدایا آخه چرا؟
بعد رفتم تو زایشگاه، یه انگشتمو گذاشتم رو میز و به همون ماما گفتم ببین! میگه چیه؟ میگم ببین برات لاک زدم خخخخخ باز ترکیدیم از خنده گفت اینکه فایده نداره من قرمزشو میخوام. گفتم رضایت بده دیگه! تو بیمارستانم هروقت از دور میدیدمش انگشت اشارمو بهش نشون میدادم و میخندیدیم ولی خب پاکشون کردم حوصله ندارم واسه خودم دردسر درست کنم. بیخیال لاک :/