دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

اون روز که اخرین پست گذاشتم، اون روز که روز بدی بود، اون روز که اعصابم خورد بود فکر میکردم چقد همه چی بده!! نمیدونستم چی قراره به سرمون بیاد که اونا همه بشه یه شوخی...

همون شب خونه مادرشوهرم بودیم، اینستا رو باز کردم یه استوری، یه انا لله و انا الیه راجعون رو عکس پسردایی ۲۳ سالم دیدم.....از اون لحظه به بعدش همش شد یه کابوس. این که چی کشیدم و چطوری راه افتادیم و رسیدیم. اینکه سر راه رفتیم در پادگان دنبال پسردایی که هنوز نمیدونه چی شده! و اون تشیع جنازه لعنتی بماند! آخ کاش نمیرسیدم کاش دیرتر میرسیدم....کاش این آخرین بارم نمیدیمش..‌

راستش تموم شد تموم خاطراتی که من از بچگی تا الان تو خونه مادربزرگم داشتم تموم شد. تمام اون خنده های ازته دل و روزای خوش تو اون خونه تموم شد. هروقت در خونه مادربزرگمو میدیدم یادم خودم میفتادم که یه لباس قرمز چیندار پوشیدم با جوراب شلواری سفید که با یه عالمه بچه قد و نیم قد دنبال هم میدوییم و از ته دل میخندیم.از حالا به بعد هروقت اونجا رو ببینم یاد اون حجله سیاه میفتم که عکس محمد روشه، یاد اون آمبولانس که یه تاج گل روش بود.....یاد فریادای دایی ام‌.

همش به خاطر یه قاشق تن ماهی نجوشونده.... همین!

حالا ما با این غمی که رو دلمون مونده چی کار کنیم؟ با خاطراتش و عکساش چیکار کنیم؟ واسه آرامش روحش و صبر به پدر و مادرش دعا کنید.

لطفا فاتحه بخونید برای روح پاکش که خیلی زود رفت و دل هممون خیلی براش سوخت!

خانوم مهندس
۰۲ مهر ۹۶ ، ۲۲:۳۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر