دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

اینقد به خاطر دیروز ناراحت بودم که از صبح شدن و حاضر شدن وحشت داشتم ولی چقد تو خوبی دختر. دخترم شب ۱ ساعت زودتر خوابید صبح خودش درحال دست زدن بیدار شد وقتی رفتم تو اتاق دیدم نشسته تو جاش دست میزنه. بعد در حال نی نای نای حاضر شد داروشو بدون خون و خونریزی خورد. با کمک کلیپ آقا خرگوشه لباس پوشید . تو مهدم فقط خودش تنها بود میتونه راحت بازی کنه و بخوابه. خداروشکر

خانوم مهندس
۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۳:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

پارسال پاییز و زمستون خونه بودم از اول اسفند رفتم سرکار اونم وقتی دخترم ۶ ماهه بود. صبح ها تا ساعت ۱۱ دوتایی تو اتاق تاریک و گرم خونمون خواب بودیم دخترم غرق خواب تو گهوارش منم رو تخت خواب و بیدار، همسر صبح زود میرفت سرکار منم میومدم یه چایی برا خودم میریختم بیرون میدیدم که داره برف میاد یا بارون میاد و دوباره میرفتم میخوابیدم. دوران خوشی بود. حرکتای دخترم بسیار محدود بود من با خیال راحت و با حوصله عوضش میکردم تا دلم میخواست لباس تنش میکردم . جوراب شلواری شلوار جوراب روش، دوتا بلوز و یه کلاه نخی . یه پتو پهن میکردم بهترین جای خونه با یه عالمه اسباب بازی ایمن براش. خیلی خوش میگذشت بهمون. از اول اسفند که رفتم سرکار من صبح زود میرفتم. پدر و دختر بیدار میشدن بابایی حاضرش میکرد و میاوردش مهد من روزی دوتا نیم ساعت میرفتم شیرش میدادم. ۱ سالش که شد دیگه به گریه کردنای پشت سرم نمی ارزید رفتن و شیر دادن. منم که نمیرفتم غذا و شیر خشکشو بهتر میخورد. این شد که پاس شیر من شد ۱ساعت آخر وقت. ولی الان که هوا سرد شده دوباره باید کلی لباس پوشید داروی تبشو داد و با این حجم از شیطونی که وسط عوض کردن۵ بار فقط بلند میشه میدوئه همسر خیلی راحت اعلام کرد بشین تو خونه بچتو نگه دار من نمیتونم حاضر کنم و بیارمش. راستش بعد از سرما خوردگی وحشتناکی که گرفت و من فهمیدم همه بچه های مهد همین مریضی گرفتن اونم بلافاصله بعد از برگشتن کربلایی ها ، منم دیگه به مهد خوش بین نبودم. همیشه یه گاردی داشتم نسبت به اینکه مادرشوهرم بچه رو نگه داره ولی دیدم بچه مهمتره. خودشون قبلا خیلی گفته بودن بیار اینجا وقتی گفتم مادرشوهرم گفت فقط شنبه و پنج شنبه ها میتونه اخه هنوز بازنشست نشده. پس این قضیه هم کنسل شد..هرچند من میخواستم یه جوری بشه که اصلا ما از خواب بیدارش نکنیم و تو سرما صبحا از خونه بیرون نیاریمش تصمیم به پرستار شد که بیاد خونه . یکی دوتا آدم مطمئن بهمون معرفی کردن که نشد و از زمین و زمان هرکی یه سری خاطرات از پرستارهای بچه گفت که گفتم غلط کردم...

حالا پاس شیر اول وقت میگیرم یعنی ۸ و ربع انگشت بزنم تا ۲ و ربع. ۹۰ درصد روزا خودش تا اون موقع بیدار شده و من و همسر میتونیم بدون خون و خونریزی عوضش کنیم و یه دست لباس تنش کنیم. هرچند تا از دوطبقه بیایم پایین ۵ بار کلاهشو درمیاره و میگه در... 

امروز ولی روز بدی بود خوابش میومد و همش با التماس گریه میکرد بذارین من بخوابم، تو مهدم تا آخرین لحظه مقنعه منو با دست گرفته بود و با گریه میگفت ماااماااان..... لعنت به این زندگی دلم هزارتیکه شد.

تا ظهر پکر بودم زنگ زدم مربی اش گفت خوابه حالش خوبه خیالت راحت جلو تو فقط اینکارو میکنه بعدش آروم میشه. ظهر که در مخد باز کردم و دیدم اون وسط داره بازی میکنه بعد با ذوق دستاشو وا کرده و میدوئه طرفم حالم خوب شد ولی عذاب وجدانش همش باهامه😔😔😔

من خودم دختر یه مادر شاغل بودم اونم پرستار از ۳ ماهگی تو مهد بودم شاید بچه بودم دلم میخواست مامانم خونه باشه ولی همیشه بهش افتخار کردم به اینکه دیگران چقدر بهش احترام میداشتن همه چقدر حرفاشو قبول داشتن پا به پای بابام تو مشکلات بودن، حتی استقلال مالی اش و کمکهایی که عین امداد به زندگی من و داداشم رسیده. این روزای سختم تموم میشه و دلسا به من افتخار میکنه... میگه مامانم خانم مهندس!!

دختر کوچولوی من منو ببخش

خانوم مهندس
۲۹ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

سلامم من اومدم

حالا که فعال شدم یه کم از مشکلات سرکارم بگم؟امروز یه نفر از تهران اومده بود دستگاه تست ورزش درست کنم. تست ورزشم اینطوریه که که کابل که ده تا شاخه دارن با یه سری چسب مخصوص میچسبونن رو قفسه سینه و طرف میره رو تردمیل و بهش میگن بدو سرعت و شیب تردمیلم به مرور زیاد میشه تا ببین فرد تو فعالیت قلبش چطوری میشه چون معمولا مشکلات قلبی رو حالت عادی مشخص نمیشه.

خلاصه این اقا اومد و گفت من یه آدم خوب میخوام که قفسه سینه اشم مو نداشته باشه تا ببینم عیب از کجاست( موهای قفسه سینه خودش عامل نویزه) ما زنگ زدیم مسئول درمانگاه گفت الان یکی میارم خودش با یکی از خدمه ها اومد، تا اومدن طرف گفت موهای سینه تونو ببینم؟ حالا جلو من😂😂😂 من که در افق محو بودم ... خب جناب مهندس جفتشونو رد کرد . بعد مسئول درمانگاه رفت و با دو نفر دیگه اومد... دوباره یکیشون رد شد ولی دومی پسندیده شد. حالا جلو من رفته رو تردمیل دارن کابلارو بهش وصل میکنن البته یه پرده داره میکشن. ولی من همچنان معذب بودم تو همون هاگیر واگیر یه اقایی هم اومد نوار قلب بگیره اونطرف اتاق من باز تو افق محو بودم، البته دیگه افقی نمونده بود فقط یه کنج دیوار بود. هی به مهندس میگم کاری که با من نداری من برم بعد میام تحویل میگیرم. میگه نه خانم مهندس باید مرحله به مرحله بریم جلو عیب یابی کنیم. ما یه نیم ساعت وایسادیم بعدش خداروشکر پیجم کردن و دیگه چیزی نگفت یارو. ساعت ۱۲ زنگ زده یه کیس بدون مو پیدا کن برام😑 زنگ زدم درمانگاه گفتم یکی تون برید دیگه گفتن ما کار داریم و قبول نداره حالا داریم میگردیم . منم به امید اینا دوباره نیم ساعت دیگه زنگ زد کیس چی شد؟ گفتم باشه. زنگ زدم اتاق عمل با خواهش و تمنا که نمیخواین یه تست ورزش رایگان بدید؟ مسئول اتاق عمل خودش گفت من میرم. چون مجبور بودم گفتم قفسه سینه باید شیو باشه گفت ای بابا نیست بذار یه بی مو پیدا کنم برات. دو دقیقه بعد زنگ زد گفت فلانی فرستادم. ۱ ساعت بعد مهندس زنگ زد بیا تحویل بگیر. رفتم دیدم پرده خم نکشیده اون بنده خدا هم مثل چی میدوئه! کلا مریضا اگه تا استیج ۳ برن این بنده خدا ۵ هم رد کرده بود. از خجالت مردم. از این طرحی های جدیدم بود . بعدش که رفت مهندس هم گفت طفلکی خیلی دوید . خلاصه که داستان داشتیم امروز اینقد باهم اتاقی ام فکر کردیم کی مو داره کی نداره ترکیدیم از خنده😂😂😂

 

خانوم مهندس
۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلاممم از بی اینستاگرامی بازگشتم به اینجا

آقا چه میکنید بدون نت؟ خیلی سخته

اینجا از دیروز صبح شروع شد به برف باریدن و تا همین الان داره میباره! اینقد زیاد که صبح از خواب پاشدیم دیدیم ماشینمون زیر تپه ای از برف قایم شده. منم گفتم بیخیال کار مرخصی گرفتم و با دختر موندیم خونه.

دخترم ۱ ماهه مریضه اول سرما خوردگی با تب بعد فقط تب دندون حالا دوباره علائم سرماخوردگی باز گشتن و اینحانب مامانی ام که شبا نیم ساعت به نیم ساعت بیدار میشم و صبحا ۷ ساعت سرکار.. خب معلومه چقدر داغون

لاغر شدم ۴ کیلو از وزن قبل زایمانم کمتر، ۱ ماهه که همون خواب نصفه و نیمه امم ندارم ... بعضی همکارا هی بهم میگن چقد بد شدی! لاغر بد شدی! از بین رفتی! زیر چشمات گود افتاده! پیر شدی! آقا خب چرا دل مادر اینطوری میشکونین خودم میدونم لاغر شدم و خستگی از تمام وجودم میباره مگه خودتون این دوران نگذروندین اونم چندبار چرا روحیه نمیدین؟

دوستای خودم که میبینن من ناراحت میشم میگن نه اینقد کوچولو و خوب شدی گوش نده اگه بد بودی ما بهت میگفتیم. خلاصه که مثل بارداری که هرکی منو میدید میگفت واییی چقد چاق شدی چقد ورم داری دماغت چقد گنده شده الانم هرجا میرم یه طور دیگه از خجالتم در میان..

یه چیز دیگه پروسه دندون درآوردن واسه همه اینقدر وحشتناکه؟ ما که بیچاره شدیم دکتر میگه ۸ تا باهم داره درمیاد . حالا درم نمیان بچم فقط شبا ناله میکنه الان که دماغ گرفته اشم اضافه شده...

آقا جان بچه داری سخته کسی به ما نگفته بود تا این حد سخته

ولی مثل همیشه خداروشکر....

دخترم ۳ ماهه راه که چه عرض کنم میدوئه! تمام حرفای مارو میفهمه کامل خودشم تمام تلاششو میکنه حرف بزنه... وای فکر کن حرف بزنه😍😍😍 مثلا به جوراب میگه جیک جیک بعد به درآوردن میگه در یعنی جورابمو دربیار. قبلا هرچی میدید میگفت چیه؟؟، ماهم توضیح میدادیم مثلا لیوان کتاب کنترل و ... الان میگه مَنِِِّه!!!!! یعنی مال منه بدینش به من و کوتاهم نمیاد . در نتیجه خونه عین زمین فوتبال خالیه همه چی تا حد امکان جمع شده. به خودشم میگه دتا یعنی دلسا. خلاصه که بچه داری شیرینم هست بعله... 

بیاین کامنت بذارین خوشحال بشم هی تند تند پست بذارم. چقد من وبلاگ خونی دوست داشتم و دارم . شما هم؟

خانوم مهندس
۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۱:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر