دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بدقول شدم میدونم.....

سه شنبه رفتم واسه غربالگری. اول رفتم سونو تا خوابیدم شروع کردم سوال پرسیدن حالش خوبه؟ قلبش میزنه؟ اندازش خوبه؟ جاش خوبه؟ دکتره یه لحظه برگشت نگام کرد و گفت اینقدر حرف نزن بذار کارمو بکنم... منم ساکت شدم کارش که تموم شد یه دفعه مانیتور برگردوند طرف صورتم و من اینجوری شدم وایییییی !!!!!!!!!!

فکر میکنین چی دیدم؟ یه بچه با صورت کامل و دماغ دو تا دست و دو تا پای کوچولو. یه دستشو برده بود بالا و همینجوری مشت شده تکون میداد.آخه دفعه قبل یه دایره بود خخخخ .قشنگ دست و پاهای کوچولوشو تکون میداد. تو چشمام اشک و رو لبم خنده بود. گفتم وای دماغم که داره :) دکترم قشنگ همه چیشو برام توضیح داد و گفت ببین دستشو آورده بالا تکون میده. منم حالا انگار اومدم آتلیه گفتم میشه یه عکس اینطوری هم ازش بگیرین دکتر خندید گفت چندتا گرفتم برات ولی باشه. صدای قلبشم گذاشت برام این دفعه واضح و قوی بود. ریتم زندگی من .... 165 تا قلبش میزد و 46 میلی مترم قدش بود فسقلی من. بعدش رفتم آزمایش خون دادم دیروز جوابش آماده شده بود همسر رفت اصفهان گرفتش . امروز صبح هم به دکتر نشونشون دادم گفت حالش خوبه و جواب غربالگری هم مشکلی نداره. خداروشکر که همه چی خوبه ... حس و حالمم توصیف نشدنیه همش تو فضا و با عکسش زندگی میکنم. هرچند یه روزایی باز با یه بهانه کوچیک بارونی میشم و تاشب ادامه داره گریه کردنم ولی حالم خوبه. دیگه حرص خواهر شوهرم نمیخورم همون موقع که رفتم حرص میخورم. کوچولوم گناه داره.

دوستت دارم دست و پا کوچولو من

خانوم مهندس
۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

دیروز بعد از تمام اعصاب خوردیا رفتم خونه سر نهار اومد دوتا لقمه غذا بخورم هی زنگ پشت زنگ بیمارستان اعصابم خوردددددددددددددددددد بعدش گوشی پرت کردم کنار بعدم کنترل ، همسرم صداش درنمیومد. کل بعداز ظهرم داشتم گوله گوله اشک میریختم تا شب. شب همسر اومده رفته خریدای مامانش اینا رو کرده بعد رفته اونجا شامشم خورده بگو بخندشو کرده یه ظرف غذا هم گرفته دستش اومده منم که اون شکلی میگم پس خریدای خودمون کو؟ آقا یادش رفته. خریدای بقیه یادش نمیره ها! هی هم تکرار که خواهرممممممممممم درست کرده خواهرممممم درست کرده انگار من بدبخت روزی دو وعده غذا درست نمیکنم اون شاخ فیل شکسته . منم گفتن ماهی اش دریاییه جیوه داره نمیخورم.

حالا خبر بدترررررررررررر خواهرشوهر بزرگه با ما میاد من بدبخت شانس ندارم یه 4 روز میخواستم برم خونه بابام اینا نفس بکشم به شوهر گفتم من دلم میخواست توهم نیای . میگه حالا ما که این دوسال کمکش کردیم اینم دیگه کارای پایان نامشه ایشالله به سلامتی تموم بشه . اهههههه اهههههههههه اهههههههههه

اعصاب ندارم. ناراحتم. دلم تنگ شده حالا دیگه دلمم نمیخواد برم :/

خانوم مهندس
۰۹ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز هیچ غلطی نکردم سرکار فقط نشستم پشت میز. 1 ساعت پاس گرفتم رفتم بهداشت نامه غربالگری گرفتم 3 شنبه هم میرم سونو اصفهان. گشنمه :( هم اتاقی جان امروز مرخصی اون یکی دوست جونی سرش شلوغ بود رفتم عابر بانک در بیمارستان دکمه برداشتش خراب بود :/ رفتم بوفه تعطیل بود . هیچی دیگه با تهمونده بیسکوییت های اتاق زنده ام ولی خیلی گشنمه هنوز. 1ساعت و نیم دیگه هم مونده بریم خونه (گریهههههههههه) خب چرا به حامله ها نهار نمیدن بیمارستان؟غر غرم زیاد میکنم به همسر همش دیر میاد خونه رو 11 و 12 شب اعصابم خورده خب، سر هرچیزی غر میزنم اعصابم خورده. دلم تنگ شده واسه خانوادم احساس حماقت میکنم که واسه اون همه چیزو ول کردم اومدم اینجا حالا اون خانوادش براش مهم تر از منن و بیشتر و وقت و انرژیش واسه اوناست هزار بارم به خاطر اونا با من دعوا کرده حتی یه بار پشت من نبوده. من خرو بگو انگار که من خانواده ندارم.
دلم میخواد 1 هفته برم خونه بابام هیچ کدوم از اینا هم نبینم حتی همسر. مگه چی میشه اونم این همه وقت میذاره با خانوادش منم میخوام چند روز خودم باشم و خانواده خودم.

خلاصه که اعصابم خورده!

خانوم مهندس
۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

امروز اتاق عمل زنگ زده بیا یکی از ماشین بیهوشی ها خرابه، منم قشنگ لباس پوشیدم رفتم تو یهو دیدم تو یکی از اتاقا دستگاه c-arm روشن( یه دستگاه که وسط عمل ارتوپدی از مریض عکس میگیرن ببینن استخونا در چه حالن، یعنی اشعه ایکس داره) یهو چشمام چهارتا شد به مسئول اتاق عمل گفتم سی آرم؟؟؟ اونم خیلی جدی و بداخلاق گفت خب چیه؟ ما این همه اشعه میخوریم تو هم یه کم بخور! منم اصلا نفهمیدم چی شد یهو با صدای بلند(تقریبا فریاد) گفتم: خاک به سرم من حامله ام!!!!

بعدش فقط صدای خنده میشنیدم همه غش کرده بودن از خنده حتی دکترا سر عملاشون... مسئول اتاق عمل که مرده بود از خنده، گفت خودتو لو دادیا شوخی کردم بابا. درو میبندن و میزنن اومدن دوزی متری گفتن اتاقا همه امن ان. دکتر بیهوشی مون میگفت حرص نخور هیچیت نمیشه! بعد مسئول اتاق عمل به یکی از پسرا گفت محمدی فر بیا وایسا جلو خانوم مهندس اشعه نخوره! همه ها ها ها ... من : :/

منشی اتاق عمل یه خانوم مسن ولی فوق العاده شیطون و پرانرژی یه نسبت فامیلی هم با همسر جان داره من به اسم صداش میکنم.اون میدونست من باردارم بعد من اومد تو اتاق عمل اومد تو اتاقی که ما بودیم خیلی محافظه کارانه و با شک به آقای هاشمی گفت : هاشم اینجا که اشعه نمیاد نه؟ گفتم معصومه جان من خودمو لو دادم خیالت راحت، گفتن اشعه نمیخورم.

ظهرم که کار داشتم رفتم دم در اتاق عمل همون محمدی فر تا منو دید خندید و گفت اشعه نخوری خانوم مهندس :/

یعنی هرچی تلاش کردم تو بیمارستان کسی نفهمه با این فریادی که تو اتاق عمل زدم الان احتمالا فقط خواجه حافظ شیرازی نمیدونه!

خانوم مهندس
۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر