دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

تیتر خودش گویای همه چیز هست؟؟ 

بعد از اون همه ناامیدی و حرص خوردن و ناراحت شدن از حرف مردم. درست تو لحظه هایی که توکل کرده بودم به خدا و فهمیده بودم فقط خودم و همسر مهمیم و خواست خدا، درست وقتی که اصلا خیلی وقت بود این قضیه رو فراموش کرده بودم حتی، غافلگیر شدیم. چه غافلگیریییی

۱ هفته است منتظر عادت ماهانه ام بودم و مطلقا انتظار همچین چیزی نداشتم.دیشب باهمسر بیرون بودیم گفت برو یه تست بگیر خیالت راحت بشه‌. شوخی شوخی رفتم تو داروخونه و ۳ تا تست گرفتم. شب تست گرفتم و درجا دوتا خط پررنگ.... اصلا باورم نمیشد اینقد شوکه شدم که وقتی اومدم تو هال تمام بدنم میلرزید حتی دندونام میخورد بهم. شوک کامل.. همسر واقعااا خیلی خوب برخورد کرد . خیلیی خوب منو آروم کرد و خودش خوشحال شد. صبح دوباره تست گرفتم و باز همونطوری رفتم سرکار با دوست گلی که رفتیم سفر مجردی حرف زدم و گفت اینا فایده نداره یه ازمایش خون بده خیالت راحت بشه. ساعت ۱۱ پاس گرفتیم باهم رفتیم یه آزمایشگاه خصوصی دوست ندارم فعلا کسی از بیمارستان بفهمه. گفت ۲ بیا من که تا ۲ بشه مردم بعدم رفتیم گفت نه ۲ و نیم. دیگه با همسر وایسادیم تا آماده شد. بتا بالای ۱۰۰۰ چه مثبتی..‌‌ خودم هنوز تو شوکم چون احساس خاصی هم ندارم شاید واسه همونه باورم نشده. مرسی از همه دوستایی که واسم دعا کردند. مطمئنا خدا صدای شما رو شنیده. 

الان همسر جان زنگ زده میگه کوچولو چطوره😂😂😂

خانوم مهندس
۲۸ آذر ۹۶ ، ۲۱:۰۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۸ نظر

امروز یه همایش داشتیم، همایش مدیران و تجهیزات پزشکی . قرار بود من و مدیرمون بریم که مدیر جان صدبار تصمیمشو عوض کرد آخرشم اومد. همایش بدی نبود نسبت به چیزی که فکر میکردم خلوت تر بود. بعد از پذیرایی ساعت ۱۰ سخنران بعدی که از خانوم مهندسای معاونت درمان شروع کرد درمورد ارزیابی که از واحدهای تجهیزات پزشکی انجام داده صحبت کردن. پیش منم اومده بودن مرداد ماه. دونه دونه آیتماشو توضیح داد و آخرش نمودار امتیاز مراکز نشون داد. ما که نوشته هاشو نمیدیدیم ولی سه تای اول خوند و در نهایت ناباوری من سومی بودم. اصلا شوکه شدما یعنی بین این همه بیمارستان تو استان ، من سوم؟؟؟ واقعا؟ آخرش گفتن ۷ تا از این آیتم ها مدیریتی بود و ما از مدیرای نمونه تقدیر میکنیم. موقع تقدیر و تشکر که شد اسم دوتا مدیر گفتن که یکیش مدیر ما بود. من از ذوق نمیدونستم چیکار کنم... داشتم ازش عکس میگرفتم که اسم خودمم خوندن... هنوزم باورم نمیشه که از من تقدیر شد😂😂😂 چون بین بیمارستانای ۳۵ تا ۱۰۰ تختی بالاترین نمره رو داشتم.کلا هم از ۶ تا کارشناس تقدیر شد که یکیش من بودم. فکر کنم آخرین باری که تو یه جمع شاخص شناخته شدم پیش دانشگاهی بود😂😂😂 تو لوحی که بهمون دادن یه کارت هدیه هم بود دستشون درد نکنه. خیلییی خوشحالم به قول بچه ها رو هوام خخخخ ۵ و نیم بود که رسیدم خونه غذا هم درست کردم دوشم گرفتم ولی نمیدونم چرا خوابم نمیبره خوب شد اومدم به شما هم گفتم. دیگه فقط مونده خواجه حافظ شیرازی..

ندید پدید و جوگیرم خودتونید خخخخخ


خانوم مهندس
۲۶ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

سفر که البته نمیشه گفت ولی چهارشنبه ظهر با دوست گلیم بعداز بیمارستان رفتیم اصفهان اونا اونجا ۱ واحد آپارتمان دارن واسه یه همچین مواقعی .. هم من لباس زمستونی میخواستم هم اون هردو هم تنها بودیم اینجوری شد که این برنامه ریخته شد. ۴ رسیدیم یه چایی خوردیم خوشگل کردیم و رفتیم بیرون از سرما نگم که استخوان سوز بود.. عصر اون روز خیلی ناامید کننده بود چون هم قیمتا سرسام آور بود هم لباسا خیلی زشت و کوتاه چندتا پوشیدم همش احساس ترکیدن داشتم توشون و شبیه خرس قطبی میشدم. بابا من خیلی چاق شده باشم ۱ سایز زیاد شدم قدیما اینقدر مشکل نداشتم. بماند که نه جنس داشتن نه مدل. خلاصه که شب اول ناامید کننده بود حدود ۱۰ شب برگشتیم اول واسه فردا صبحمون صبحانه و برای شب زنده داریمون هله هوله خریدیم . ولی وقتی رسیدیم خودمون پتو پیچ کردیم و چسبیدیم به شوفاژ ، چایی خورده نخورده بیهوش شدیم. مثلا ما از ۶ صبحش بیدار بودیم سرکار رفته بودیم ۱ ساعت و نیم تو جاده بودیم و ۵ ساعت درحال پاساژ گردی با چه انگیزه ای میخواستیم شب زنده داری کنیم؟

فردا صبحش همه چی بهتر بود اول از همه نور بود و هوا آفتابی و خوب مثل شب قبلش دلگیر نبود. دوم اینکه رفتیم یه جای دیگه که حداقل از ۴ تا مدل خوشمون میومد و میتونستیم انتخاب کنیم. بالاخره من یه کاپشن خریدم ۱۶۰ خودم راضیم هم دوسش دارم هم قیمتش مناسب بود. ولخرجی نکردم فقط همین! بازم کم میارم هرکاری میکنم . طوری نیست هرچی بیشتر سخت بگیرم به خودم بهتر. خلاصه که بعداز ظهرم برگشتیم و تا رسیدیم شد ۶. ۱ ساعت بعدشم من رفتم خونه مادرشوهر مهمونی، بعدش دور دور حالا خونه در حال بیهوش شدن. خدایا شکرت که جمعه ها رو آفریدی😘

خانوم مهندس
۲۳ آذر ۹۶ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

شایدم معجزه همون گریه زیر برف بود، شب که اومد و آیفون زد گفت میخوای بیای برف ببینی ؟ گفتم اره و رفتم. ناراحت بودم ولی رفتم‌ اومدیم تو عوض شده بود کلی ببخشید و من اعصابم ضعیفه و این حرفا. بازم مثل همیشه تموم شد. باید صبر کنیم ببینیم کی دوباره آتش فشان فوران میکنه و خراب میشه سرمون. فعلا که خوبیم خداروشکر

واسه کارم دعا کنید باز همه چی باهم قاطی شد

خانوم مهندس
۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

رفتم بیرون آشغالا رو بذارم دیدم داره برف میاد بالاخره تا الان ۱ قطره بارونم نداشتیم. اشکامو تازه جمع و جور کرده بودم درو که باز کردم یهو گفتم برفففف!!! بعد دوباره زدم زیر گریه. آشغالا رو گذاشتم و همون دم در چند دقیقه وایسادم برف تماشا کردم و گریه کردم‌‌‌....

خانوم مهندس
۱۶ آذر ۹۶ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

امروز از روی دنده چپ پا شدم نمیدونم چرا. بی حوصله و بداخلاق.. سرکارم همینطور! چند وقت میخوام برم آرایشگاه بعدازظهرا وقت نمیکردم هم روزا خیلی کوتاه هم اینکه مثلا درحال درس خوندنم همین روزی ۱ ساعتم نخونم که دیگه خیلی ضایع است.بالاخره که زنگ زدم و گفت ۱۱ بیا منم ۱ ساعت پاس گرفتم و رفتم. رفتم دیدم غلغله است گفتم خب میگفتی شلوغی من مرخصی ساعتی گرفتم باید برم گفت نه بشین رات میندازم.خلاصه ما نیم ساعت نشستیم تا نوبتمون شد . حالا خانومه با چه آرامشییییی صورت منو اصلاح میکرد یعنی مردم از بس حرص خوردم. شد ۱۲ من هنوز هیچی به هیچی خانومه خودش اومد ابرومو برداشت باز با چه آرامشی خرابم کرد ابروهامو بیشتر گند زد به اعصابم چرا من آدم نمیشم دیگه نرم آرایشگاه به بدبختی درمیان بعد یکی خیلی راحت گند میزنه بهش!

حالا قسمت خنده دارش، از لحظه ای که گفتم من مرخصی ساعتی گرفتم یه خانومه عین ربات صورتشو چرخوند طرف من و دیگه برنگشت 😐 یهو شروع کرد که کاش من عروس دار بشم فلان کار میکنم بهمان کار میکنم. دختر خوب گیر نمیاد.‌‌... از یه طرف دیگه یه خانومه با دخترش اومده بود شروع کرد از دخترش تعریف کردن یعنی پایه خنده. مادر دوماد گفت دختر شما بچه است پسر من زن پخته میخواد! حالا دوماد چند سالش بود؟ متولد ۷۱ من اون وسط مرده بودم از خنده تعریفشون از دختر پخته چیه؟ یه کم مادر دوماد و آرایشگر باهم پج پچ کردن بعدش آرایشگر اومد ازم پرسید شما تو بیمارستان کار میکنید؟ ازدواج کردید؟ گفتم آره !! یه نگاه به مادر دوماد کرد و گفت ازدواج کرده!!! حیف شدا!!!

به نظر منم حیف شد کیس خوبی بودا فقط از من کوچیکتربود :)

خانوم مهندس
۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

به شدت سرکار حوصلم سررفته، دوستامم سرشون شلوغه کار دارن،بیمارستان چشم نزنم اوضاع آرومه. منم الان حال هیچ کاری ندارم حتی درس خوندن :(

چرا درس میخونم؟ واسه آزمون استخدامی، واسه یه اتفاق که به نظر همه شدنش محاله ولی من میگم میشه. شهر خودم 1 نفر کارشناس تجهیزات پزشکی میخواد فقط 1 نفر. به نظر شما امید هست؟ اونم وقتی که از زمان ثبت نام تا آزمون فقط 1ماه فرصت داری تا این همه درس بخونی :/ حالا ببینیم چی میشه. همیشه میگن یه کاری با تمام وجود انجام بدی و نشه بهتر از این که یه عمر حسرت بخوری چرا اون موقع فلان کار نکردم! واسم دعا کنید...

امروز نگهبان گفت مسئول حراست دنبالت میگشت رفتم اتاقش نبود. نیم ساعت بعد زنگ زد هستین بیام اتاقتون؟ گفتم بله. یه فشارسنج آورده میگه مال بسیج میشه درستش کنید . حالا منم شانس لاک زدم :) خودتون تصور کنید چطوری ناخنامو جمع کردم و ازش گرفتمش بعدم خیلی نامحسوس انداختمش بیرون از اتاق. گفتم درست میکنم براتون میارم. نه شما برید من میارمش. خیلی زود میارم شما بفرمایید به کاراتون برسید :) بعدم درست کردم دوباره با همون ناخن های جمع شده رفتم تحویلش دادم. خب چرا نمیشه لاک زد؟ چرا؟ چرا؟ تازه من لاک کرم رنگ پوست زدم دلم سبز و آبی و بنفش میخواد..

ساعت کاری هم شده 7و ربع تا 2 و ربع هر 1 دقیقه اش که دیر بریم کم میکنن برامون (گریههههههههههههه)

ووی ووی چه دختر غرغرویی :/

خانوم مهندس
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر