دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

7.رفیق نداشته

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ

دلم یه دوست میخواد که روبروش بشینم ببینمش و باهاش حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم .

خیلی وقته با تمام دوستای خوبم فقط تو واتس آپ و تلگرام حرفیدم. متاسفانه توی این شهر هیچ دوستی ندارم یعنی حدود دو ساله من دوستی که ببینمش نداشتم :( .اینقد واسه همسر حرف میزنم دلم میسوزه براش دیگه خیلی وقتا به حرفام گوش نمیده همه چیم نمیشه براش گفت که...من تازگیا پر از حرف و اتفاقم ، پر از صحنه هایی که تو بخش اطفال و اورژانس و در ICU  میبینم..پر از اتفاقای خنده دارم پر از دیده شدن. دلم یه دوست میخواد خیلی بده که من همکار ندارم.هروقت میرم تو بخش رادیولوژِی خیلی کیف میکنم همه هم سن و سال خودم هستن تو یه دانشگاه بودیم اکثرا، یه اتاق دارن پر از صفا حتی اگه واسه یه سر زدن ساده برم برام چایی میریزن و اگه وقت داشته باشیم باهم گپ میزنیم دختر و پسر ندارن همه دوست داشتنی و مودب ان.منم دوسشون دارم.

راستش تو محیط کار نمیشه به هرکسی اعتماد کرد و درددل کرد یا خیلی حرف زد ولی من یه نفر خیلی اعتماد پیدا کردم ....

هفته پیش میشد سه هفته که رفتم سرکار و هیچ اقدامی واسه قراردادم نکرده بودن منم خیلی عصبانی بودم آخه خیلی هم پیگیر بودم هیچی به هیچی. شنبه بود رفتم پیش مدیر بیمارستان و گفتم اگه تکلیف من معلوم نمیکنید من دیگه نمیام میدونید چقدر مسئولیت کار من زیاده؟ اونم خیییییییییییلی راحت گفت بسیار خب من ببینم اگه کاری نمیکنن دیگه نیا........ من وا رفتم خیلی از پررو ایش بدم اومد روز قبل با معاونت حرف زده بودم گفت من دیگهههههه به اینا نیرو نمیدن جرات دارن تورو نگیرن. من فقط خودمو کنترل کردم و رفتم اتاقم همینجوری اشکام سرازیر چون واقعا عاشق کارمم یهو تلفن اتاق زنگ خورد مسئول اورژانس آقای ق بود گفت بیا فشار سنج هامون داغونه. به زور خودمو کنترل کردم و رفتم. این آقا 40 سالشه قد بلند و موهای مشکی و کاملا خوانواده دوست بودنش را از حلقه تو دستش و عکس پسر نازش زیر شیشه میزش میشه فهمید و فوق العاده مهربون البته اول تو قیافش معلوم نیست یه نگاه مهربون داره که منم بعدا فهمیدم. تا قبلش خیلی اطرافش آفتابی نمیشدم چون میترسیدم فکر کنه من کار بلد نیستم منم خیلی تازه کار بودم ولی یه بار که ازش کمک گرفته بودم خیلی خوب به دادم رسید و فهمیدم خودشم دوست داره ازش کمک بخوام به خاطر خودش. خلاصه من رفتم و یه بغض گنده تو گلوم سرم پایین بود و اون تند تند توضیح میداد چیکار کنم ومنم مشغول . هی میگفت اینو پیگیری کن اونکارو بکن یهو گفتم : ای بابا آقای ق، من اصلا دارم میرم . یهو موند ازم پرسید چی شده منم به شدت سعی کردم گریه نکنم و گفتم باهام قرارداد نمیبندن(چونمم میلرزید) یه کم باهم حرف زدیم و من چون دیگه نمیتونستم گریه نکنم گفتم میرم فلان چیز و بیارم و رفتم تو اتاقم یه دل سیر گریه کردم. ایشونم رفته بود دفتر مدیریت دعوا که این چه وضعشه و این حرفا. من که گریه کردم خیلی سبک شدم آروم تر که شدم اومدم پایین برم بقیه کارامو بکنم تو راه مدیریت بیمارستان که صبح اونجوری نابودم کرده بود دیدم گفت نامت اومده داریم کاراتو میکنیم . منم دیگه نا واسه لبخند نداشتم برگشتم اورژانس گفت واسم چیکار کرده یه کم نصیحتم کرد و باهم حرف زدیم خیلی حالم خوب شد. بعد از اون روز خیلی پیش اومد که ببینمش و خیلی کارهارو باهم انجام دادیم واقعا بهش اعتماد کردم. هروقت مثلا میرفتم تو دفتر مدیریت و میدیدم سرشون خیلی شلوغه و اصلا کسی حواسش نیست من خیلی کوچولو و مظلوم اون گوشه وایسادم اون با نگاه مهربونش منو میبینه. یه چند روز مسیرمون بهم نخورد به قول معروف ،بعد که دیدمش گفت چرا نیستی؟ گفتم من هستم....

تنها کسی که میتونم حس رفاقت (کاملااااااااااا سالم البته فکر بد درموردم نکنید) باهاش داشته باشم فعلا ایشونه، حداقل بهش اعتماد دارم میدونم زیرآبمو نمیزنه و یه چیز دیگه مثل خیلی از مردای دیگه هیز(املاشو مطمئن نیستم) نیست با خیال راحت میتونی سرتو بگیری بالا و کارتو بهش بگی.

ولی حیف نمیشه به خودشم گفت رفیق بازم باید سنگین و رنگین رفتار کرد :)

۹۴/۰۶/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

سلام.پستهاتون روز نوشت و پر مفهوم هست.فکر کنم شما هم مثل من هستین.وقتی مینویسین انگار تخلیه میشین و پرانرژی.درسته؟
امیدوارم قلمتون همیشه توانا بمونه.

پاسخ:
آره واقعا وقتی از ناراحتیام مینویسم تموم میشن کلا هم خیلی انرژِی میگیرم
زمانی که هنوز خونه نگرفته بودم ساکن خوابگاه دانشگاهمون بودم و وقتی از سر کار برمیگشتم اتفاقای روزم رو برای دوستم تعریف میکردم تا وقتی که از خوابگاه رفتم و تصمیم گرفتم خاطراتم رو ی جا ثبت کنم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">