دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

11.اینقد حس خوبی دارمممممم

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ب.ظ

وای اینقد حس خوبی دارممممم عصر که از خواب پاشدم رفتم تو آشپزخونه ظرف شستم، کابینتا رو تمیز کردم، گاز تمیز کردم و جارو زدم. بعد اومدم تو حال گلا رو آب دادم گردگیری حسابی کردم، جارو زدم بعد رفتم تو اتاق گردگیری و جارو ..... بعدم یه دوش گرفتم ، الانم نشستم توی یه خونه تمیز و دارم کیف میکنم واییییی چقد خوبه. فردا هم حموم دستشویی و راه پله رو میشورم و خلاص :)

اینقد چندروزه خونمون کثیف بود خودم خجالت میکشیدم شوهر ماهم حساسسسسسسسسسس. یه 3 ساعت بیشتر کار نداشت که :) شامم قراره نخوریم (جون خودمون ) واسه فردا هم خورشت داریم فقط باید برنج درست کنم.

امروز با مدیر بیمارستان کار داشتم گفتن تو زایشگاه جدیده، گفتم آخ جون برم اونجاهم ببینم ،دیدم وایییی آقا عصبانی درحال فریاد زدن و غرغر تی گرفته دستش داره دیوارا رو تمیز میکنه منم اینجوری بودم 0_0 (چرا بلاگ شکلک نداره ) به کارپردازمون که اونجا بود یه نگا کردم که چشه؟ اشاره کرد که بریم بیرون. قاطی بود بنده خدا. بیرون داشتیم حرف میزدیم که دوباره آقای مدیر دیدیم این دفعه یکی از این چرخا که خدمه وسیله باهاش جابه جا میکنن گرفته دستش داره وسیله میبره بازم درحال فریاد :)  خدایا خودت به قلبش رحم کن خیلی حرص میخوره. رییس بیمارستان هم مطلق خودشو درگیر چیزی نمیکنه تازه رفته سفر :))

آقااااا یه کاری کردم عذاب وجدان دارم،امروز رفتم داروخانه یه فرم بود باید پرش میکردم رفتم خیلی زود پر کردم و بدون مکث اومدم بیرون یهو یکی پشت سرم اسممو کامل صدا کرد که خانوم فلانی! منم برگشتمو دیدم یکی از اوناست که تو داروخانه بود گفتم بعله؟ گفت شما بومی اینجایین؟ منم واقعا حال توضیح دادن نداشتم گفتم تقریبا. بعد گفت ببخشید اسم شما چی بود؟؟؟ 0_0 (خودش منو صدا کرده بودا) گفتم فلانی، بعد شروع کرده الکی چرت و پرت گفتن مثلا میگه شما رو تجهیزات نظارت دارین دیگه؟ (بسم الله اصلا کار من همینه) بعد کدوم دانشگاه خوندین و از این حرفا یک ساعت چرت و پرت درمورد خرید داروها و تاریخ انقضاشون بعد فهمیدم که آقا مسئول فنی داروخانه است حالا نمیدونم دکتر بود یا نه.گفتم باشه من به آقای الف (مسئول انبار دارویی) میگم خودمم تاجای امکانش باشه حواسم هست. بعدش دیدم ول نمیکنه رفتم دوباره صدام کرده که به آقای الف چیزی نگید خودش توجیه هست. تو دلم گفتم نمیگفتی هم میدونستم!!!!

بعد عذاب وجدان گرفتم کاش بهش میگفتم شوهرم مال اینجاست اینقد الکی انرژی مصرف نمیکرد. نمیخوام الکی فکر بیخود کنم ولی حالتهاش قشنگ عین وقتی بود یکی تو دانشگاه میخواست مخ آدمو بزنه. والا هرچی که بود ایشاله که ما اشتباه فکر کردیم.

۹۴/۰۶/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

اول اینکه خسته نباشید
دوم هم خیلی خندیدم از این جمله:
"حالتهاش قشنگ عین وقتی بود یکی تو دانشگاه میخواست مخ آدمو بزنه"
پاسخ:
چرا خودت پست نمیزاری؟؟؟؟؟؟ 
اول اینکه خسته نباشید
دوم هم خیلی خندیدم از این جمله:
"حالتهاش قشنگ عین وقتی بود یکی تو دانشگاه میخواست مخ آدمو بزنه"
:))
پاسخ:
:)))) باور کن همینجوری بود کاملا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">