دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

21.نارحتم ازش

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

دیروز خیلی خسته بودم و تمام بدنمم درد میکرد روز قبلشم مادر شوهر یه آش واسمون فرستاده بود که از وقتی خوردیم حال جفتمون بهم ریخت، همسر که دل و روده اش ریخت بهم. منم توی بدنم یه عالمه هواست (از اونا نه ها!) اینقد که دلم میخواد یکی یه سوزن بزنه بین دنده هام این هوا خارج بشه خلاصه که حالم خوش نبود.توی این خستگی همسر اومده خونه که شب خونه مامانم ایناییم . نکرده بگه امشب زنم خسته است فردا شب میایم.ماهم پاشدیم رفتیم ولی به زور مینشستم دیگه کمرم نای نشستن نداشت، 4 ساعت تو راه و 5 ساعت سر کلاس نشسته بودم. نمیدونم چرا غذا از گلوم پایین نمیرفت انگار زهر مار میخوردم هر کاری کردم نتونستم بخورم انگار مرغه زنده بود هیچی دیگه همش موند و همسر زحمتشو کشید. خواهر شوهر کوچیکه هم پیام نور یه شهر کوچیک قبول شده (تنبل نکرد یه ماه عین آدم بشینه بخونه مثلا همه آینده اش وابسته به این کنکور بود) حالا نمیدونم میره یا نه. خلاصه که ما تحمل کردیم و هی همسر میگفت خوبی منم میگفتم آره اونم عین خیالش نبود.خودش رفته شلوار کردی پوشیده ولو شده جلو تلویزیون عین خیالشم نیست که من خسته ام و 6 صبح هم باید برم سرکار.

من چای کم رنگ میخورم تو این 3 سال که عروس این خانواده ام دیگه همه میدونن ولی کسی توجهی نمیکنه یه چای سیاه سیاه گذاشتن جلو من میگن بخور خب من مسلما نمیگم من دوست ندارم میگم میل ندارم حالا همسر یواشکی ازم پرسید که تلخه؟ گفتم آره. هیچی دیگه تا 12 شب نشسته خوش و خرم منم درحال مرگ دیگه خودم بهش اشاره کردم پاشو دیگه. سوار ماشین شدیم با سرعت 120 تو خیابون میره میگم چرا تند میری میزنی به یکی. میگه تو خسته ای میخوام زود برسیم. یعنی حالم بهم خورد از این دست پیش گرفتن.... گفتم این دو دقیقه چه فرقی میکنه ناراحتم شده. قیافه ام میگیره با این که من با حال بدم اونجا همش گفتم و خندیدم. منم خیلی حرصم گرفت از دستش رسیدیم خونه یه قیافه ای گرفته انگار من اونو بردم به زور مهمونی.رفتم خوابیدم. ظهر اس ام اس داد خودت بیا خونه با تاکسی اومدم.بعد نهار رفتم بخوابم اومد بالشتشو برداره که بره جلو تلویزیون بعد من دریه مورد ازش مشورت خواستم اینقد با تمسخر جوابمو داد منم وسط حرفش پریدم که درو ببند لطفا. تا نزدیکای 6 خوابیدم نمیدونم کی رفت ولی ازش ناراحتممممممممممممممممم

اصلا برام ارزش و احترام قائل نیست تا وقتی خوب باشم خوبه اگه یکم ناراحت یا مریض باشم طلبکارمه ولی من برعکس همیشه تو بدترین شرایط پشتش بودم تصمیم گرفتم بشم مثل خودش.

۹۴/۰۶/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

در گذشته زندگی نکنید، از زندگی در آینده بپرهیزید و ذهن خودتان را در همین امروزی که از آن شماست، متمرکز کنید
:|
حُسنِ خوبیِ! خوندن مطالب این چنینی اینه که در آینده سعی میکنی  جلوی این مسائل رو بگیری:)
پاسخ:
همش ه خاطر این بی پولی مسخره مونه که تموم هم نمیشه 
۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۵ خانم توت فرنگی
قبلن مهربون تر نبودید با هم نازمهر؟.
پاسخ:
خیلی فشار رومونه شرایط زندگی مون سخت شده
امیدوارم همسرت کمی رعایتت کنه. سه ساله؟ من چرا همش فکر می کردم یه ساله؟
پاسخ:
آره کلا همه فکر میکنن 1 ساله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">