دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

25.جلسه

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۲ ب.ظ

امروز صبح با یه عالمه برگه و صحبت که آماده کرده بودم و یه عالمه ذوق سر ساعت 8 رفتم دفتر ریاست. هیچ خبری نبود :/ رفتم پیش سوپروایزر آموزشی چند دقیقه بعد رییس بیمارستان اومد گفت از این کمیته ای ها خبری نیست؟ گفتم من هستم دکتر :) رفتم و دیدم فقط دکتر داروخونه (که قبلا درموردش نوشتم) بود سلام دادم و نشستم خیلی طول کشید تا بقیه اومدن و جلسه شروع شد. بیشتر وقتم درمورد داروها حرف زدن یا بهتر بگم دعوا کردن 0_0 کاملا همه باهم دعوا میکردن.سر اینکه داروهای تاریخ گذشته یا تاریخ نزدیک چیکار کنن خیلی دعواهاشون طول کشید حتی وسطش مترون منو صدا کرد رفتم سر دستگاه اکو تو زایشگاه بعد دوست باشگاهمو دیدم اومده بود زایمان کلی حرف زدیم و گفتم بذار بازم برم تو جلسه. همچنان همون بحثا آخرش که مثلا جمع شد مسئول کمیته ها بالاخره به من گفت شما حرفی نداری؟ یه قسمتشم مربوط به شماست. منم تند تند نیازهامو گفتم ولی دوست داشتم بیشتر درمورد تجهیزات صحبت بشه. خلاصه تموم شد .از اینکه تو این جلسه ها هستم خیلی خوشحالم یعنی یه سمت مهم تو بیمارستان دارم. امروز خیلی کار کردم اینقد که یهو ساعتمو نگاه کردم دیدم ااا 12 است. نزدیکای اذان آقای دبیرخونه اومد گفت شماهم انگشتت تعریف نشده (واسه ساعت ورود و خروج) گفتم نه. گفت بعد نماز بیا پایین :)))

زودتر از خودش اونجا بودم بالاخره بعد از 1 ماه و 23 روز منم موقع سرکار رفتن و برگشتن انگشت میزنم . خدایا شکرت.

فردا صبحم پاس میگیرم میرم آزمایشای طب کارمو میدم خیلی دیر شد از اول هفته همش کار داشتم.

همسر فوق العاده مهربوننننننننننننن شده. 

۹۴/۰۶/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

نکنه همسرتون اینجا رو میخونه؟! :)
پاسخ:
نهههههه خدا نکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">