دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

39. خیلی مونده تا استاد بشم

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ

امروز کلا حال و حوصله نداشتم هر آشنایی میدیدم خودمو میزدم به ندیدن مخصوصا آقای ق، حال خندیدن و خوشرو بودن و این چیزا رو نداشتم . کلا درحال فرار از همه و همه چیز یه جوری افسرده شدم. حقوقمم هنوز ندادن پررو ااا. یه لحظه رفتم پایین آقای دبیرخانه رو دیدم ازم پرسید حقوقتو گرفتی؟ گفنم نه.....:(

گفت پس اون روز داشت میگفت دارم میرم بریزم. گفتم نه نریخته..... گفت حالا من بهش زنگ میزنم.نمیدونم دیگه.

امروز اتاق عمل پیجم کرد سریع رفتم،کلی ذوق کردن تا پیجم کردن رفتم. کاپنو گرافشون مشکل داشت بردمش اتاق دیدم از تنظیماتش بود درست شد.یه اتفاق خوبی که برام میفته اینه که همه به صورت مستقیم و غیر مستقیم بهم میگن که از نفر قبلی خیلی بهتر کار میکنم و دل میسوزونم.چون خیلی پیگیرم مثلا اگه یه چیز کوچیک از انبار باید بگیرن خودم میرم براشون میگیرم و کارشونو راه میندازم. بعدم بهشون یادآوری میکنم کارای اداریشو بکنن که مشکلی پیش نیاد.

یه چیزای دیگه هم هست . دیروز رادیولوژی پیجم کرد پرینتر سی تی اسکن آلارم میداد و پرینت نمیگرفت خب منم زنگ زدم مهندسش، گفت کاغذ زیر فیلما رو اینوری نباید میذاشتید و درست شد. خب من تو عمرم پرینتر سی تی اسکن اولین بار بود میدیم و درشم بلد نبود باز کنم. یه دختره هم اونجا کلی تیکه بار من میکنه برعکس بقیشون که خیلی ماهن. دیروز  تا رفتم گفتن پرینتر خرابه. گفتم چشه؟ دختره گفت مهندسی دیگه برو ببین چشه(با یه لحن تمسخر آمیز) وقتی هم زنگ زدم مهندسش یه چیزایی درمورد فیلما پرسید که من نمیدونستم گوشی دادم به مسئول بخششون اون جواب داد و حل شد. آخرش دختره گفت مهندس فقط اومد گوشیشو آورد و رفت. هرچی دوستاش مثلا جمع میکردن حرفاشو اون باز تیکه مینداخت. شاید حق داره . من تازه کارم انتظارم نداشتم تو دانشگاه این چیزا رو یادم بدن اینجا هم که منم و یه بیمارستان. پی همه چیو به تنم مالیدم که تو این بیمارستان تا میتونم تجربه کسب کنم و کار یاد بگیرم که الانم با روز اول قابل مقایسه نیستم. باید تحمل کنم تا سال دیگه حتما همه چی خیلی خیلی فرق کرده. همینجور که الان با دوماه پیش فرق کرده.

ظهر آشپزا اومدن و خبری نبود خداروشکر یهو حس کردم خ دراتاقم داره با یه نفر حرف میزنه اصلا سرمو بلند نکرد که یه موقع چشم تو چشمم نشم بعدشم که رد شد. من رفتم اون قسمت پشت اتاقم نشستم و یه ربع بعد اومدم  که دیگه حتما رفته باشن :) وای اینقد خوشحالم.

۹۴/۰۷/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

امیدوارم تا اخر این وجدان کاری رو داشته باشی
به اون یارو تیکه اندازم اصلا توجه نکن
تو خوبی کن و در دجله انداز خداوند در بیابانت دهد باز

خ بوق
پاسخ:
ان شاالله..
امروز از ساعت 13:40 تا 15:05 ساعتی گرفته بودم که برم دندونپزشکی، اونجا یاد شما افتادم! نشسته بودم که فهمیدم یکی از یونیت های بخش جراحی شون خرابه و دارن تعمیرش میکنن...یه مرد جوون رو با دستکش و ابزارآلات دیدم که از اتاق اومد بیرون
پاسخ:
وای چه بامزه که یاد من افتادین...... :) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">