دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

42. امروز

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ
امروزم طبق روال روزای قبل تو غار تنهایی بودم بعد دیدم خیلی تو اتاق موندم یه سر تا آزمایشگاه برم و بیام داشتم از آزمایشگاه برمیگشتم دیدم آقای ق نزدیک درمانگاه وایساده داره با تلفن حرف میزنه از پنج شنبه اون هفته تا الان اصلا اونورا نرفتم هروقتم دیدمش (کلا هر کی) سرمو مینداختم پایین و میرفتم . کلا هم چون فکرم خیلی مشغول بود خیلی هارو نمیدیدم مثل پسرعمه پررو. خلاصه دیدم ضایع است یه لحظه از دور با سر سلام دادم دیدم اشاره میکنه بیا. رفتم کلی وایسادم تا صحبتش با پسرشو خانومش تموم شده. بعد میگه چرا نیستی؟ کم پیدایی؟محله ما نمیای؟ خندیدمو چیزی نگفتم . گفت یه سری وسایل که قبلا اسقاط شده برو تو انبار ببینش اگه قابل تعمیرن، بدیم تعمیر استفاده کنیم. گفت تو برو منم تا دو دقیقه دیگه میام....
من رفتم و تو یه انبار دیگه بودن گفتم تا بیاد یه نگاهی بهشون بندازم. اول این که خیلی کثیف بودنننننننننننن، یه دستگاه نوار قلب که از بقیه به نظر بهتر بود برداشتم. به فشار سنجا که اصلا دست نزدم ساکشنا هم که اصلا. ساکشن همینجوری پر میکروب هست دیگه پر خاک و تار عنکبوتم بشه که بدتر. دیدم نه نیومد منم رفتم. اون دستگاه که برده بودم اول تمیزش کردم بعدم زدم به برق، برق میرفت توش باتریشم شارژ میشد ولی نصف ال سی دی اش سوخته بود و درب قسمت پرینترشم نبود.هرچی هم گشتم اسم شرکتشو پیدا نکردم ببینم اصلا درش هست؟ تعمیرش چقدر میشه.
حدود یه ربع بعد اومدم تو حیاط دیدم داره یه طرف دیگه میره تا منو دید گفت من دو دقیقه دیگه میام(جون خودش) گفتم رفتم و چی شده گفت ساکشنا چی؟ گفتم اونا خیلی کثیف بودن من دست نمیزنم!! بعد ترکیده از خنده همشم میخواست جلو خندشو بگیره. گفت دفعه بعد با یه خدمه برو اوناهم ببین.( ده سال دیگه ایشاله).
آهاااااااااااا گفتم قراره یه دستگاه بخریم و چه مراحلی طی شده امروز تو این گشت و گذارام تو انبار دوتا از همون دستگاه رو آک بند تو کارتن دیدم. یعنی فکم افتاد از هماهنگی بین قسمتای مختلف بیمارستان.فکر کن داشتن میرفتن میخریدن. زنگ زدم به کارپرداز که جریان اینجوریه اونم فکش افتاد. البته خدا میدونه اینا از کی افتادن اونجا و دارن خاک میخورن.
آهاااااااااااااا یه چیز دیگه فهمیدم که کلی خندیدم، خانم آقای ق تو بیمارستان خودمون سوپروایزر و الان رفته مرخصی زایمان واسه بچه دومشون . وای اصلا فکرشو نمیکردم مثل اینکه خیلی هم عشق و عاشقی و اینا بوده جریان (از طرف آقا) و کلی طول کشیده تا بله رو گرفته. اینقد ذوق زده شدم دلم میخواد زودتر بیاد ببینمش. یا ببینم رفتارشون باهم تو محیط کار چطوریه. من که دوست نداشتم با شوهرم همکار باشم.
۹۴/۰۷/۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

جالب بود.
دستگاه آکبند و بی خبری!
اونا اول همکار بودن بعد بهم رسیدن، شما نمیتونید خودتون رو با اونا مقایسه کنید یا خودتون رو جای اونا فرض کنید
پاسخ:
خودمم هنوز تو شوکم واسه دستگاهها
آره خب ولی کلا زندگی زناشویی یه چیز همکاری یه چیز دیگه یعنی رفتارشون تو خونه باهم خیلی فرق میکنه
چقدر حواسشون جمعه ها!! 
پاسخ:
دقیقا خخخخخ
سلام خانم مهندس.مهندسی پزشکی بوده رشتتون؟
پاسخ:
بعله دقیقا
از آشناییتون خوشوقتم ;)
پاسخ:
منم همینطور

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">