دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

55.غافلگیری

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ

دوشنبه صبح کمیته بهبود کیفیت داشتیم تو دفتر مدیریت. یعنی باورم نمیشه این همه دکتر و پرستار باسابقه و با سواد و مسئولین سایر قسمتها هروقت دور هم جمع میشن درمورد یک مساله ساده هم نمیتونن تصمیم بگیرن سریع دعوا میشه و صداها میره بالا و البته همه اینا کارای مرداست اگه میدادن دست ما خانوما خیلی محترمانه و با آرامش حل میشد میرفت پی کارش حالا اگه حلم نمیشد (مثل خودشون که هیچوقت به نتیجه نمیرسن) حداقل آبرویزی نداشت. الان 18 تا پرستار داریم که مرخصی زایمانن کلی هم حامله داریم. رییس بیمارستان هم خیلی شیک گفت خدا لعنت کنه کسی که پای زنها رو به کار باز کرد. یکی نیست بگه تو ماما میشدی؟ تو پرستار میشدی؟ تو میتونستی با محبت با یه بچه مریض برخورد کنی؟ کنار چهارتا مرد گنده که تمام حرفاتو میفهمن قاطی میکنی چه برسه به بچه که هیچی نمیفهه. اصلا دقت کردین چقد پرستار مرد کمه. چون واقعا یه روحیه و مهربونی بالایی میخواد .حتی واسه کار منم اگه یه مرد این دور و بر  بود عمرا نمیذاشتن من بیام ولی خب حالا که نیست J

تو همون جلسه مسئول سی سی یو گفت پمپ سرممون آلارم میده. منم بعدش رفتم اونجا و کارم یک ساعتی طول کشید. اون قسمت  هنوز پیج نداره منم یه دفعه دلشوره گرفتم زنگ زدم مرکز تلفن گفت یه ربع پیش مدیریت پیجت کرد. منم بدو رفتم کسی نبود بهم گفتن برو اونجا که آی سی یو جدید میسازن.بازم بدو رفتم کسی نبود. از تو راهرو صداشونو شنیدم وقتی رفتم دیدم وایییییی مهندس ب. یعنی از خوشحالی فقط نپریدم تو بغلش. مهندس ب مسئول تجهیزات پزشکی کل استان من دوسال پیش رفته بودم پیشش یه سر و وقتی امسال واسه مصاحبه رفتم کامل منو یادش بود و کلی تحویلم گرفت و کلا این که من الان اینجام به خاطر ایشونه. با اون همه مقاومتی که بیمارستان واسه نگرفتن من انجام داد اصلا از حرفش کوتاه نیومد و گفت من دیگه به شما نیرو نمیدم فقط همین. آخه اونا اصرار داشتن نفر قبلی بمونه. خب اون طرح بود و طرحش تموم شده بود بعدشم بومی نبود از اصفهان میومد و میرفت اونوقت من اینجا بیکار. اون دختر هم کم پشت سر من صفحه نذاشت قبل رفتنش نمیدونم چرا میخواست بمونه؟ الان توی بیمارستان تو اصفهانه. مثل من شرکتی.خلاصه که مهندس ب خیلی هوای منو داشته بعدا فهمیدم...اون روزم برای بازدید چندتا بیمارستان استان با چندتا از مسئولین اومده بودن و میخواسته به منم سر بزنه. منم شانسم پیچگوشتی بدست بودم اول که خندید و گفت این چیه آبروی مارو بردی.ٰ..بعدم خیلی باهام حرف زد باهم رفتیم دفتر مدیریت و کلی حرف زدیم. بعد از بقیه جدا شدیم اومد تو اتاقم وسایلمو دید کارگاهمو دید . گفت تو جز نیروهای خوشبختی که اتاق داری. سیستم داری. واسه خودت کارگاه داری. بعد دوباره رفتیم پیش بقیه جلو مدیر و مسئول مالی کلی از من تعریف کرد و دعواشون کرد که هوای منو داشته باشن. هرکی هم هرچی ازش میپرسید میگفت هرچی خانوم مهندس بگه. چقد هوای نیروهاشو داره..خیلی بهش اصرار کردم بیاد خونمون امشب مهمون ما باشه قبول نکرد و بهم گفت کلاس فردا رو حتما بیا. قبلا فکسش برام اومده بود میدونستم کلاس دارم گفتم حتما...بعدم رفت. شب یه عکس که از حیاط بیمارستانمون گرفته بود گذاشت تو گروه  باز کلی منو تحویل گرفت.(با تمام همکارای استان یه گروه داریم که خیلی بهم کمک میکنیم)

چقد دوست داشتنیه این مرددد.

 

۹۴/۰۸/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">