دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

58. تاسوعا

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ

امروز اصلا قصد بیرون رفتن از خونه رو نداشتم.راستش حال و حوصله ندارم دلم پیش خانوادمه پیش فامیلمه که دور همن و نذری دارن. ولی اینجام .. یه چیزی متوجه شدم این یکی دو روز که به زور لبخند میزنم و حال ندارم همسر به شدت باهام مهربون شده انگار تازه فهمیده منم میتونم بیحال باشم و ناراحت. نمیشد وقتی من حالم خوبه مهربون باشه؟ الان که همش حواسش به منه و باهام مهربونه دیروز داشتم غر میزدم اینترنت نداریم من دو روز تو خونه حوصلم سر میره اصلا برا چی قطعش کردی؟ بعدم باهاش قهر کردم مثلا. شب اومده یه عالمه بازی فکری که من دوست دارم ریخته رو گوشیش که من حوصله ام سر نره. امروزم دوستاش میومدن خوانسار مامانش اینا هم میخواستن برن همونجا. من واقعا حالشو نداشتم گفتم نمیام خیلی راحت قبول کرد. اونا صبح رفتن منم اول یه دوش گرفتم بعدم شروع کردم به خونه تکونی گفتم امام حسینم حتما راضی تره چون دیگه خودم خجالت میکشیدم انقد خونه گثیف بود و واقعا از تنهایی ام لذت میبردم. پرده هارو زدم کنار بعد چند روز آفتاب شده بود پنجره رو باز کردم و یه نفس عمیق آخ من چقد آفتاب دوست دارم.... تا یک خونه تمیز تمیز شد یه غذای نذری گرم کردم و خوردم و واسه خودم مشغول بودم ساعت 2 و نیم بیمارستان زنگ زد بیا. کار داشتن. فکر کنم خدا راضی نبود من روز تاسوعا خونه بمونم و چون نمیشد تاکسی گرفت تمام راه پیاده از بین دسته ها اومدم.همینطوری هم باید برگردم.... کار آزمایشگاه بود و زود تموم شد. نتم مشکلی نداشت شارژش تموم شده بود منم از فرصت استفاده کردم گفتم بیام پستای قبلیمو بذارم و یه پست جدید تا ایشالله یکشنبه که میام سرکار.

همسر هم الان رسیده خونه است...

۹۴/۰۸/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">