دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

70. هفتادمین پست

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ

چقد زود این همه پست نوشتم.. چقد به اینجا عادت کردم و دوسش دارم . هفتادتایی شدنمون مبارکککککککککککککک

امروز دستگاه سی تی تو همون وضعیت قبلی بود. یارو تا 11 شب همونجوری فقط نشسته بود نمیدونسته چیکار کنه. صبح که اومد همش خارجکی با یکی حرف میزد ولی باز هیچی به هیچی. ماهم به مدیریت بیمارستان اطلاع دادیم که حواست باشه. اوشون هم جلو چشم یارو زنگ زد به مدیر شرکتشون که این چه وضعیه یه کارشناس بفرستین که مشکل حل بشه ما به این دستگاه احتیاج داریم. بعد پسره خیلی خنده دار مثلا قهر کرد پاشد و گفت بگید یه کارشناس بیاد و رفت وسیله هاشو جمع کنه. همینجوری هم کل دل و روده دستگاه وسط منم با چشمای گرد فقط نگاش میکردم.به مدیر بیمارستان اشاره کردم اونم دوباره رفت کنارشو همینجوری که با رئیسش حرف میزد گفت این همکارتونم مثل اینکه بهش برخورد داره بارو بندیلشو جمع میکنه. دیگه یارو خجالت کشید نرفت (همین الان زنگ زد که تقریبا کار تمومه دو سه روز دیگه میایم موتور تخت وصل میکنیم) بعد من رفتم دنبال کارام یه ساعت بعد بهم زنگ زد که بیا رفتم خیلی مهربون گزارش کاراشو داد (تا اون موقع جواب سلاممونم نمیداد) و گفت همکارم تو راهه داره میاد و از این حرفا.  آدم مسخره ای بود هیچی هم بلد نبود ..

امروز خیلی خوب بود چندتا کار مفید کردم . کلاس احیا قلبی ریوی تو بیمارستان بود رفتم.کلی تو بخش دیالیز رفتم . و تو اون اتاق کذایی که الان شده پاتوق هم رفتم یهو هرکی یه کاری بامن داشت همه ریختن دورم منم شوکه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم. دوست همسر هم اونجا بود (تو کارگزینی) یهو گفت چقد همه با خانوم مهندس کار دارن اونم اتفاقا یه دستگاه فشار سنج داشت که خراب شده بود. یه عالمه فاکتور باید مهر میزدم واسه همین مجبور بودم اونجا باشم . این وسطا مسئول بهبود کیفیت اومد اونجا. قبلا درموردش نوشتم خیلی بامن خوب نیست با این که یه بار ازم معذرت خواهی کرد واسه برخوردای بدش ولی هنوز دلش باهام صاف نیست واسه منم مهم نیست خدائی. حالا کی ناز اینو میکشه والا. اونجا که بودم به کارپردازمون گفت چه سلیقه ای به خرج دادی تلفن قرمز خریدی. بعد با تمسخر گفت دوتا چیز هست که باید قرمز باشه یکی تلفن یکی ماشین. من بی اختیار سرمو بلند کردم و همه ساکت شدن. میدونستم تیکه اش به منه آخه ماشینه ما مسی رنگه البته خیلی خوشگله ولی خب رنگش تابلوئه. همه هم منظورشو فهمیدن.هیچی نگفتم کارم تموم شد و اومدم بیرون تو راهرو دیدم خودکارشونو برداشتم برگشتم تو اتاق به طرز تابلوئی همه یهو ساکت شدن (اتاقی که همیشه هرکی هرکیه) مهم نیست دیگه تا مجبور نشم پامو اونجا نمیذارمممممممممممممممممممممممممم.

ظهر داشتم میرفتم به سی تی سر بزنم تو راهرو مهندس آی تی دیدم. مادوتا مهندس داریم یکی خیلی قدیمیه که باهم رفتیم کلاس اصفهان. یکی جدید که شروع به کارمون باهم بود و شرایط قراردادمونم یکیه. ما از اول باهم خوب بودیم منم کارامو بیشتر به این میگفتم چون اون یکی اوایل خیلی درمقابلم جبهه میگرفت. آها یه بارم اون اولا نگهبان نمیشناختش داشت مینداختش بیرون من گفتم ایشون مهندس بیمارستان . واسه همین حس میکنم اونم با من خوبه. خلاصه تو راهرو دیدمش گفت داشتم میومدم پیش شما چند لحظه کار داشتم. گفتم بفرمایید. گفت واسه کارانه تاحالا چیزی به بیمارستان نگفتی؟ ماکه اضافه کار و ماموریت و آنکالی نمیگیریم، این همه هم کار میکنیم حقوقمونم اینقد کمه. چرا دیگه کارانه نگیریم. گفت من خودم حقوق و کارانه هارو رد میکنم میبینم خدمه ها حقوقشون از ما بیشتره که هیچ! ماهی 300-400 تومن هم یارانه میگیرن بقیه که هیچی. گفتم آخه کارانه از درآمد بیمارستان ما که از بیمارستان دریافتی نداریم.گفت من دو سه بار با مدیریت صحبت کردم هردفعه هم که گفتم. اونا گفتم تو هستی ، خانوم مهندسم هست . ما پیگیریم. گفت شما خودتم برو پیگیر باش ولی اسمی از من نبر.گفتم باشه. حالا وسط این حرفا مسئول امور مالی دقیقا از کنار مار رد شد از دور که اومد مهندس گفت هیچی نگو و ما دوتا یهو خیلی ضایع بحث عوض کردیم. من میگفتم : نه الان با چسب برق وصله. اون از من ضایع تر یه چیز دیگه میگفت. خیلی این تیکش خنده دار بود..... بعد که رفت. گفت چه کسی هم اومد رد شد.حالا من میخوام تو یه شرایطی که مدیر عصبانی نبود و میشد گفت حرفو پیش بکشم ببینم چی میشه. کاش بشه..

امروز ظهر باید میرفتم سلف واسه این یارو که سی تی نابود کرد غذا میگرفتم. دیروزم رفتم، تازه دیروز غذای خودمم بود چند روز پیشم باز باید میرفتم. همش به خیر گذشت جز امروز ظهر.نامه مدیریت دادم به آشپز هرچی براش توضیح میدم نمیفهمه یهو خ اومد که جریان چیه؟ منم توضیح دادم . بعد خیلی راحت غذا رو داد و گفت خودتون . گفتم نه!!!!!!!!!!!!

بعدا نوشت: وای یه چیزی الان یادم اومد امروز آقای دبیر خونه زنگ زد اتاقم گفت شماره آقای فلان داری؟(فامیلی شوهرمو گفت) بعد گفتم کدوم آقای فلان؟ یه مکثی کرد خندید و گفت آقاتون:)  منم اینور مرده بودم از خنده. گفتم باشه چرا؟ میخواست لب تاب بخره. شماره رو دادم بعدم به همسر گفتم مناسب باهاش حساب کنه. همسرم خیلی باهاش راه اومده بود. عصری میاد میبره لب تابشو.

۹۴/۰۸/۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۲)

برخورد با اون یاروکه گف تلفن و ماشین باس قرمز باشه خیلی خوب بود
پاسخ:
نمیخواستم همش خودمو به نشنیدن بزنم فکر کنن من احمقم.
آخه مسی کجا قرمز کجا؟! بعدشم مسی رنگ قشنگیه اتفاقا

پس با چسب برق وصل شده! (-B

بعدا نوشت: پس آقای شوهر توکار لب تاپ و اینا هستن:)
پاسخ:
آره اتفاقا خیلی رنگش قشنگه
آره :)
بعله همسر مغازه کامپیوتزی داره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">