دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

77. خواهر شوهر بی خود

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ب.ظ
تنها خبر خوب اینه که پدرشوهر خیلی بهتره، امروز غذا خورد و فردا هم مرخص میشه ایشاله...
روزم خیلی بد بود صبح من بیدارشدم خواهرشوهر خواب بودم در ادامه قهر روز قبل با همسر صبح اومد تو اتاقم کلی باهم حرف زدیم منم هرچی تو دلم از دست مامانشو خواهرش بود گفتم. گفتم تو اول رفتار قشنگ بقیه رو ببین بعد به من بگو چرا از دیدنشون خوشحال نمیشم..حالم گرفته شد خیلی. پیجم کرذن حسابداری مدیر امور مالی خنگمون کلی سر چیزایی که اصلا نمیدونست چیه و یه قرارداد مالی که اصلا به من ربطی نداشت بامن دعوا کرد منم 1 ساعت تمام براش حرف زدم آخرش نمیدونم فهمید یا نه؟ مدیر بیمارستان اومد حالیش کنه. همونجا پسر امور مالی (یه مافیا راه انداخته همه فامیلش اونجان) ازم پرسید رگ یاب که خریدیم مورد تایید هست؟ درست کار میکنه؟ پولشو بدیم . منم بیخبر از همه جا. اصلا به من نگفته بودن خودشون خریدن و تحویل بخش دادن و انگار نه انگار که منم آدمم. خوبه خودم براشون تحقیق کردم چی بخرن؟ همش میگفتن ما پول نداریم. خیلی بهم برخورد ناراحت بودم اشک تو چشمام بود.. داشت گریم میگرفت با همه بداخلاق بودم. تو رادیولوژی کار داشتم اونجا حالم خیلی خوب میشه با بچه ها حرف میزنم حالم عوض میشه دارم حس میکنم چندتا دوست دارم. حتی باهاشون دردل میکنم. آخرش دیگه کارمون به خنده رسید. مهندس آی تی هم اونجا بود حالا میگه اینا چقد خاله زنکن..حالم خوب شد کلی کار کردم. دیگه تو اتاق پدرشوهر نشسته بودیم با همسر . مادرشوهر ساعت 1 اومد پدرشوهر خیلی باحوصله برای مادرشوهر توضیح داد که تخت براش بذارن تو اتاقی که تلویزیون هست. بخاریشم زیاد کنن فلان تشکم براش بذارن. کلا خیلی حساسه مادرشوهر گفت گذاشتیم برات تو هال گفت نه بذار تو اتاق. گفتن نداره پدرشوهر هنوز نمیتونه یه سری کاراشو انجام بده خب نمیشه که تختش وسط یه هال در اندشت باشه. اونم وقتی دم و دقیقه مهمون میاد براش. اینو که گفت مادرشوهر گفت باشه. بعد خواهرشوهر اومد. کلا فکر میکنه همه کاره است و باید برا همه چی نظر بده..یکی نیست بگه اصلا تو کی هستی. اول به همسر گفت من شنبه دارم برمیگردمو شیفتتو باید ادامه بدیا. حالا خوبه همسر همش بیمارستانه. بعد مادرشوهر انگار که اجازه اونو میخواد گفت باید تخت بذاریم تو اتاق. یهو خواهرشوهر گفت نه من جاشو درست کردم. پدرشوهر خیلی ناراحت شد رو کرد به مادرشوهر گفت من یه چیزی به تو گفتم تو بگو چشم دیگه چرا اینجوری میکنی؟ بنده خدا خودشم ناراحته واسه این وضعیت. فقط هم با همسر راحته. یهو خواهرشوهر عصبانی یعنی چی من نمیذارم. بعد مجبور شدن مساله رو کامل برای خانم توضیح بدن بعد باز عین خنگا گفت نه باید تو هال باشی 0_0 خدایا شفا بده. یهو همسر عصبانی شد که بابا میگه نمیتونم وسط خونه اون کارو(اسمش گفت) کنم نمیفهمی؟ دلش میخواد تو اتاق باشه. یه هفته دیگه که سرپا شد میاد تو هال. تو چرا اینقد نه میاری؟ داشت دادمیزد دیگه اینقد این بحث مسخره کش پیدا کرد. بعد خواهرشوهر به حالت قهر رفت. بعدش طفلکی پدرشوهر اینقد حرص خورد گفت نشد من یه حرفی بزنم این بلا رو سر من نیارن .من اصلا دلم میخواد تو اتاق باشم.یک کلمه بگن چشم. همسر منو رسوند خونه و یک دقیقه هم اومد تو. یهو دیدم داره زیر زبون فحش میده و حرص میخوره نگو خواهرشوهر احمق بهش اس ام اس داده بود. نمیدونم چی گفت ولی کلا گند زد تو اعصاب همسر. چقد ازش بدم میاد خدایا، یه روانی به تمام عیاره..... همیشه کارش همینه نابود کردن اعصاب دیگران. دوماهه رفته بود دانشگاه اینقد خوب بود. روانی
همسر 5 آذر چک داره خیلی رو این دوهفته باقی مونده حساب کرده بود که یک هفته اش کامل مغازه بسته بود. هفته دیگه هم معلوم نیست. خدا بخیر بگذرونه. من یه کم تو حسابم دارم. معلوم نیست تا اون موقع حقوق مهر و آبان بگیرم. کاش بدن بهم.
راستی اصلا نفهمیدم کی دعوامون و قهرمون تبدیل به آشتی شد. اینقد دلم میخواد یه بار یه قهر اساسی بکنم همسر برام هدیه بخره تا آشتی کنم. من هدیه میخوامممممممممممم. خب گناه داره پول نداریم.تو اتاق من داشتیم حرف میزدیم رئیس اومد :) اینقد باهمسر حرف زد. دلم براش تنگ شده بود :)
همسر بنده خدا از دیروز ساعت4 بعدازظهر بیمارستانه. یعنی 24 ساعتم بیشتر! چقد داداشش بیفکره. برای شام قورمه سبزی درست کردم گفتم حتما زود میاد که تا الان نیومده حتما شامم خورده اونجا.
فردا باید برم گزینش یه چیزایی خوندم ولی اصلا حوصله فکر کردن بهشو ندارم.
۹۴/۰۸/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

خودتو اذیت نکن خواهر. 
پاسخ:
آرامش برامون نذاشته
"... دوماهه رفته بود دانشگاه اینقد خوب بود. روانی"   :)) 
ان شاءالله که گزینش رو با موفقیت طی میکنید
پاسخ:
ایشاله اصلا نگرانش نیستم
برا اینک شوهرت ناراحت نشه و خودت هم از شوهرت ناراحت نشی بیخیالش شو
پاسخ:
من کاری ندارم کلا دخالتم نمیکنم ولی تو دلم حرص میخورم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">