دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

98. خواهرشوهر جان

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ

تو این سفری که رفتیم من هیچی از خواهر شوهر نگفتم ولی چون برای دوستان سوال شد گفتم بذار بنویسم. آخرین باری که خواهر شوهر دیدیم به دلایل نا معلومی با من و همسر قهر کرد اینقد که جواب سلام و خداحافظ ما رو هم نداد و ما نتونستیم واسه وقتی که میره دانشگاه ازش خداحافظی کنیم.قبل از این که بریم همسر گفت نمیخواد اونجا دعوتش کنین ها. یهو دلم پر شد از یه حس بد . دوست ندارم با کسی قهر باشم. من که با کسی دعوا ندارم. بعد مادرشوهر و پدرشوهرم ناراحت نمیشن ما تا اونجا رفتیم یه سر به دخترشون نزدیم؟ به خودم گفتم من کار درست میکنم رفتار بقیه به من مربوط نیست . هرکس اندازه شعورش رفتار میکنه.

روز اول که رسیدیم مامانم گفت زنگ زده خواهرشوهر دعوت کنه که ما میریم اونم بیاد اونجا ولی خانوم جواب گوشیشو نداده :/ من زنگ زدم خیلی طول کشید تا جواب بده بعدشم اینقد سرد و مسخره جوابمو داد که حال خودم داشت بهم میخورد ولی به روی خودم نیاوردم گفت خیلی درس دارم و کار دارم و بالاخره که نیومد. چند روز بعد با همسر رفتیم بیرون در یه  شیرینی فروشی به همسر گفتم بیا یه جعبه شیرینی بگیریم شب یه سر بریم خوابگاه من نیم ساعت به خواهرت سر بزنم زشته. حالا اون نمیاد من میرم. شب دو بار زنگ زدم هر دو بار ریجکتم کرد. یک ساعت بعد زنگ زدم و جواب داد باز ادا درآورد و من نذاشتم حرف بزنه گفتم ما نیم ساعت دیگه میایم بهت یه سر بزنیم و تمام. مامان هم باهامون اومد. مارو که راه ندادن خودش اومد تو ماشین نشستیم و رفتار زشتش این بود که جلو مامانم جواب سلام داداششو نداد. بالاخره تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم. روز آخر مامان غذا درست کرد و گفت باید بگید حتما بیاد زشته. من دوباره زنگ زدم و گفت باشه میام. ما بیرون کار داشتیم و بعد رفتیم دنبالش. بازم تو خونمون همون رفتار زشت داشت کلا خیلی خودشو گرفته بود و با کسی حرف نمیزد.همون اول لب تابشو روشن کرد و گفت خیلی کاراش مونده. خب طبیعیه یه سری افراد بیشعورن (فقط این جمله آرومم میکرد) همسر و داداشم که با تلویزیون فوتبال بازی میکردن و من و مامانم  نشسته بودیم کنار خانوم هی مثلا باهش حرف میزدیم. خداروشکر بعد از نهارم یک ساعت بعدش بلند شد که بره. همسر هم سوییچ داد به منو گفت میتونی بری؟ گفتم آرههههه :) و خیلی شیک خواهرشوهر رسوندم حالا من که رانندگی نمیکردم یهو تو این بزرگراهها و پل و رمپ و اینجور جاها. مخصوصا توی یه چهارراه شلوغ باید میپیچیدم با بدبختی رفتم. و البته همش با لبخند و خنده واقعا دلم نمیخواد با کسی قهر باشم یا رفتار زشتی با کسی داشته باشم. رفتار اون به من ربطی نداره. حداقل پدرشوهر و مادرشوهر ازمون ناراحت نمیشن.و فقط همین برام مهمه.

۹۴/۰۹/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

:) همه رو با همین حالت لبخند خوندم (هرچند که الان که دارم نظر میدم یکم بارونی ام!)؛ دمتون گرم،کارِ خوبی کردین...غربت و تنهایی بده، خودتون که دارید تجربه ش میکنید
ماشالا به عروستون! پایه س:) یاد این عکسه افتادم:
http://rozup.ir/up/bartarinha021/Pictures/anjoman/4/play.jpg
:دی
پاسخ:
ان شاله که هیچ وقت بارونی نباشید.. ممنون
البته من گفتم همسر خودم و داداشم بازی میکردن ولی شبه قبلش عروسمون گیر داد که به منم یاد بدین و تا آخر شب همون وضعیت تو عکس بود :دی
:)
راست میگید، چرا من اونجوری خوندم پس؟! :دی
پاسخ:
ولی بامزه خوندید :)
چقدر تو خوبی... جدی می گما...
پاسخ:
نه بابا اینجوریام نیست :)
خواهر شوهر من، خیلی غر می زنه،خیلی تلخ حرف می زنه ولی خدا رو شکر قهر نمی کنه. من خیلی نگران این بودم که او به من حسودی کنه ولی تا حالا نکرده.
خواهرشوهرت خیلی بچه است.
پاسخ:
تحملش خیلی سخته :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">