دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

102. تخت

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ

همیشه سه شنبه ها تو تاق من نوار مغز میگرفتن. روز اول گفتن تا وقتی که زایشگاه جدید افتتاح بشه. که حالا خیلی وقته افتتاح شده ولی همچنان تو اتاق من نوار مغز میگیرن. واسه من مهم نبود یه روز بود دیگه منم که کلا تو اتاق نیستم. حالا دکتر مغز و اعصابمون عوض شده. و دکتر جدید این شیوه نوار مغز گرفتن اصلا قبول ندارن. اومده تو اتاقم فکر میکنه اینجا واحد نوار مغزه منم منشی ام. به اون خانومی که نوار مغز میگیره میگه اینجا یه تخت میذاریم. این قسمتم کلا خالی میکنیم (کارگاه من). یه پرده ضخیمم واسه پنجره باید بزنیم. بعد حالیش کردیم که آقای محترم من مسئول تجهیزات پزشکی بیمارستانم اینجا کارگاهمه. اینور اتاقمه یه کم درک کن. الا و بلا من این نوار مغزارو قبول ندارم.گفت حداقلش باید مریض رو تخت بخوابه نشسته قبول نیست. بعدا تو راهرو دیدمش گفتم دکتر قراره چیکار کنین؟ گفت میخوایم تخت بذاریم گفتن 22 بهمن که درمانگاه جدید افتتاح شد یه اتاق استاندارد بهتون میدیم (دقیقا جمله ای چندوقت قبل به من گفته بودن) رفتم پیش مدیریت. مدیریت هم که عاشق من. گفتم آقای مدیر میخواین تو اتاق من تخت بذارین؟ یهو شروع کرده به داد و بیداد که یه تخت معاینه است دیگه تخت مریض نیست که و .... منم دیگه بیخیال شدم. اون هفته که از مرخصی اومدم انتظار داشتم در اتاق باز کنم یه تخت ببینم. که نبود. نگو دکترم از اینکه نذاشته بودن خیلی شاکی بوده. و بالاخره این هفته گذاشتن. یه تخت کوچولو و جمع و جوره. یه گوشه گذاشتیمش و واقعا جا نمیگیره.یه رول ملافه یک بار مصرف هم دادن که برای هر بیمار عوض بشه.

من از شنبه شب که خوابم نبرد شروع کردم به تب و لرز. مثل دفعه های قبل که آخرشم نفهمیدیم دلیلش چیه. فکر کنم به خاطر محیط آلوده کاریمه. حالا دارم دم و دقیقه دستامو ضد عفونی میکنم و خیلی موارد بیشتری رعایت میکنم. دوشنبه صبح دیگه واقعا حالم بد بود نمیتونستم بشینم. قرار هم بود واسه شب که شب یلدا مادرشوهر اینا بیان خونمون مهمونی. استرس اون و کارای نکردمم داشتم. یه استامینوفن خوردم اومدم سرکار. ولی داغون بودم.بعد تخت که دیدم یهو چشمم برق زد. اول پالتومو که تیره است انداختم روشو رفتم بیرون ببینم از اون تیکه شیشه ماتم چیزی معلوم نسیت؟ که خداروشکر نبود. بعد اومدم تو و درو از تو قفل کردم و دراز کشیدم.بعد گفتم آخیش چه دکتر خوبی. دستش درد نکنه. داشتم میمردم...

یه یک ساعتی دراز کشیدم. هرکسم کارم  داشت یا زنگ میزنه یا پیجم میکنه. کلا کسی نمیاد در اتاقم. بعد یک ساعت رفتم یه سری کارهارو انجام دادم و دوباره اومدم دراز کشیدم. وای اگه این تخت نبود من حاضر بودم کف اتاقم بخوابم اینقد بیحال بودم. البته یه کم میترسیدم بد عادت بشم و این بشه کارم ولی خداروشکر امروز که بهترم اصلا نخوابیدم ..

۹۴/۱۰/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

1. خط اول الف "اتاق" جاافتاده
2. " اینجا یه تخت میذاریم. این قسمتم کلا خالی میکنیم " :))
3. منم قبل اینکه برسم به اینجا! میخواستم بگم خب از تخت استفاده کنید و وقتای بیکاری روش استراحت کنید :)

پاسخ:
به بزرگی خودتون ببخشید
آخه کار که جای استراحت نیست مخصوصا من که شیفتی نیستم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">