103. یلدا و خدای مهربون
واسه شب یلدا مهمون داشتم و تقریبا همه کارام مونده بود. از سرکار که اومدم همسر منو رسوند و رفت سالن فوتبال.البته گفت زود میاد. هرجوری برنامه ریزی میکردم نمیشد ساعتاس 4 پیام دادم به خواهرشوهر کوچیکه گفتم اگه دوست داری بیا کمکم. خودش قبلا گفته بود میام. 4 و نیم اومد و دستش درد نکنه واقعا خیلی بهم کمک کرد. انارا رو دون کرد. سالاد درست کرد. وسایل شب یلدا رو چید. منم به زور سه تا استامینوفنی که خورده بودم.غذا درست کردم شیرینی که شب قبلش درست کرده بودم آماده کردم و ژله هامو درست کردم.ولی مهمونامون خیلی زود اومدن ساعت 6 اومدن. منم واقعا تا سر شام نتونستم خیلی برم پیششون بشینم. درسته فقط خودمون بودیم ولی زشت شد من همیشه کارام آماده آماده بود و کلا پیش مهمونام بودم.تا 7 و نیم دیگه همه چی اوکی شد و اومدم نشستم. 8 شام خوردیم. همش میگفتم و میخندیدم ولی دلم پیش مامان و بابام بود که امشب تنهان. داداشم رفته بود خونه مادرخانومش.بعد شام که ظرفارو شستیم عموی همسر زنگ زد کجایین؟ نگو طفلکیا اونا هم تنها بودن. میخواستن برن خونه پدرشوهر. بچه هاشون همه اینور اونورن.دیگه پدرشوهر گفت بیاین اینجا گفتن نه. همسر گوشی گرفت هرچی اصرار کرد گفت نه. دیگه خودم گوشی گرفتم گفتم عمو من منتظرتم باید بیاین ماهم خودمونیم. من این عموشو خیلی دوست دارم. اونم خیلی مهربون هی میگفت نه گلم ما نمیایم. دیگه خیلی اصرار کردم و گفتم تا اوکی ندی من قطع نمیکنم خندید و گفت باشه.گفتم منتظرتونم خداحافظ.بعدش همه گفتن عمو نمیاد یه چیزی گفته. گفتم نه میاد خودش به من گفت.
تا وقتی منتظر عمو اینا بودیم مادرشوهر زنگ زد به مامانم و گفت خب خوش بگذره بهتون و من تعجب کردم گوشی گرفتم و گفتن خونه دختر خالم هستن. همون که همسایمونه. اونا شب یلدا سالگرد ازدواجشونه و همیشه یه جشن کوچولو میگیرن. همونایی بودن که واسه تولد خانوم کوچولو بودن. اینقد خیالم راحت شد. بعد فهمیدم خدا چقد مهربونه تا ما عمو اینا رو از تنهایی درآوردیم. مامان و بابامم از تنهایی دراومدن...خدا خیلی بزرگه ما نمیفهمیمش.
عمو و زن عمو اومدن و خیلی بهمون خوش گذشت همش گفتیم و خندیدیم. و اولین مهمونی شب یلدایی که تو خونمون دادایم عالی شد...فقط یه سوال چرا برادرشوهر محرم نکردن؟ دیشب خیلی عرق کرده بودم روسریم اذیتم میکرد. همه هم محرم بودن فقط به خاطر این آقا باید روسری میپوشیدم. چه وضعشه محرمش کنین دیگه.