دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

103. یلدا و خدای مهربون

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ب.ظ

واسه شب یلدا مهمون داشتم و تقریبا همه کارام مونده بود. از سرکار که اومدم همسر منو رسوند و رفت سالن فوتبال.البته گفت زود میاد. هرجوری برنامه ریزی میکردم نمیشد ساعتاس 4 پیام دادم به خواهرشوهر کوچیکه گفتم اگه دوست داری بیا کمکم. خودش قبلا گفته بود میام. 4 و نیم اومد و دستش درد نکنه واقعا خیلی بهم کمک کرد. انارا رو دون کرد. سالاد درست کرد. وسایل شب یلدا رو چید. منم به زور سه تا استامینوفنی که خورده بودم.غذا درست کردم شیرینی که شب قبلش درست کرده بودم آماده کردم و ژله هامو درست کردم.ولی مهمونامون خیلی زود اومدن ساعت 6 اومدن. منم واقعا تا سر شام نتونستم خیلی برم پیششون بشینم. درسته فقط خودمون بودیم ولی زشت شد من همیشه کارام آماده آماده بود و کلا پیش مهمونام بودم.تا 7 و نیم دیگه همه چی اوکی شد و اومدم نشستم. 8 شام خوردیم. همش میگفتم و میخندیدم ولی دلم پیش مامان و بابام بود که امشب تنهان. داداشم رفته بود خونه مادرخانومش.بعد شام که ظرفارو شستیم عموی همسر زنگ زد کجایین؟ نگو طفلکیا اونا هم تنها بودن. میخواستن برن خونه پدرشوهر. بچه هاشون همه اینور اونورن.دیگه پدرشوهر گفت بیاین اینجا گفتن نه. همسر گوشی گرفت هرچی اصرار کرد گفت نه. دیگه خودم گوشی گرفتم گفتم عمو من منتظرتم باید بیاین ماهم خودمونیم. من این عموشو خیلی دوست دارم. اونم خیلی مهربون هی میگفت نه گلم ما نمیایم. دیگه خیلی اصرار کردم و گفتم تا اوکی ندی من قطع نمیکنم خندید و گفت باشه.گفتم منتظرتونم خداحافظ.بعدش همه گفتن عمو نمیاد یه چیزی گفته. گفتم نه میاد خودش به من گفت.

تا وقتی منتظر عمو اینا بودیم مادرشوهر زنگ زد به مامانم و گفت خب خوش بگذره بهتون و من تعجب کردم گوشی گرفتم و گفتن خونه دختر خالم هستن. همون که همسایمونه. اونا شب یلدا سالگرد ازدواجشونه و همیشه یه جشن کوچولو میگیرن. همونایی بودن که واسه تولد خانوم کوچولو بودن. اینقد خیالم راحت شد. بعد فهمیدم خدا چقد مهربونه تا ما عمو اینا رو از تنهایی درآوردیم. مامان و بابامم از تنهایی دراومدن...خدا خیلی بزرگه ما نمیفهمیمش.

عمو و زن عمو اومدن و خیلی بهمون خوش گذشت همش گفتیم و خندیدیم. و اولین مهمونی شب یلدایی که تو خونمون دادایم عالی شد...فقط یه سوال چرا برادرشوهر محرم نکردن؟ دیشب خیلی عرق کرده بودم روسریم اذیتم میکرد. همه هم محرم بودن فقط به خاطر این آقا باید روسری میپوشیدم. چه وضعشه محرمش کنین دیگه.

۹۴/۱۰/۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۶)

۰۱ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۲ نرگس جوان
الان میگم محرم کنن:)))))
خدا رو شکر:)
پاسخ:
والا :)
محرمش کنیم دیگه :))))))
منم سر همین زیاد خونه دادشم نمیرم
و گه برمم یه جوری میشینم که دیدم به اشپزخوونه و اینا کور باشه
پاسخ:
خب اگه محرمش کنن خیلی مشکلات حل میشه :)
البته من خودم روسری سر نمیکنم از کسی ، اما باهاتموافقم برادر شوهر و شوهر خواهر باید محرم حساب بشن،ولی عمو جون هم بازم نامحرم محسوب میشد واست
پاسخ:
نه دیگه عزیزم عموی شوهر که محرمه
مشکل منم همینه عموی شوهر و داییش محرم اون وقت داداشش نامحرم, آخه چرا؟
مهندس جونم،من مطمىنم و یقین دارم عمو ودایی همسر نامحرمند،من مذهبی نیستم اما هزار بار رساله ها و قران رو خوندم،تحقیق کن ،من رو هم به فکر فرو بردی،ضمن اینکه اومدم کامنتم رو ارسال کنم ،یادم افتاد یک مریضی داشتم که شوهر یکی دونه اش به رحمت خدا رفته بود و اونم یک عمو داشت که هم سن وسال همسرش بود ، که خانواده همسرش بخاطر اینکه نوه اشون بعدادست ناپدری نیفته،عروسشون رو به عقد عموی همسره در اوردند،اگه محرم بود که نمیشد،....ترشی نخورم ایت الله میشم
پاسخ:
وای راست میگی چرا ما فکر میکردیم عمو محرمه من با عموهاش خیلی شیک دست میدم یه بارم تو یه مهمونی خودمونی دیدمش راحت وایسادم سلام علیک
عمه ام تو عروسیمون از شوهرم رو نگرفت :/
فکر کنم همه همین فکرو میکنن..
1. "گفتن خونه دختر خالم هستن. همون که همسایمونه" تنها نیستن که! دلم سوخت براشون! ماشالا دور و برشون پره، کافیه لب تر کنن :)
2. "چرا برادرشوهر محرم نکردن؟" اول فکر کردم داره ازدواج میکنه و هنوز با دخترخانمه محرم نشده! :))
3. یکم غلط املایی هم داشت که دیگه گذشتم! :)
پاسخ:
بازم خداروشکر پیش همن
خخخخخخ اولین کسی بودین که اینطوری فکر کردین, دیدی تا الان فکر میکردم عموش محرمه خخخخ
چه غلط املایی لطفا بگید من یاد بگیرم
مثلا:
آخرای خط دوم:"ساعتاس 4"
خط دوم پاراگراف آخر: "دادایم"
---------------------------------------------------------------------------------
بله کامنتا رو خوندم، عجب اشتباهی! :)
از این به بعد چجوری رفتار میکنید؟! :)
راستی مگه شما مصاحبه عقیدتی ندادین؟!:) خوب شده ازتون درباره محارم نپرسیده! :دی
پاسخ:
این پست ساعت یه ربع به دو مینوشتم و میخواستم زود تموم بشه همسر ده دقیقه به دو میاد دنبالم معطل نشه..
هیچی از این به بعدم به روی خود نمیاریم یه دست میدادیم دیگه ولی دیگه بدون روسری جلوش ظاهر شدم اینقد با اعتماد به نفس و لبخند واینمیستم بگو بخند :)
خداروشکر نپرسیدن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">