دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

105. از خر شیطون اومدم پایین

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ق.ظ

از خر شیطون اومدم پایین اون روز خیلی فکر کردمٰ به حرفای کارپرداز که میگفت یارو گفته ما اولین نفریم که زنگ زدیم گفتیم چرا ثبت نیستین تو سایت. به این که مگه کدوم یکی از این فروشگاههای این خیابون(همش تجهیزاته) ثبتن که این بیچاره باشه. به اینکه 3 ماه دیگه قراردادم تموم میشه و اگه همه رو با خودم بد کنم شاید دیگه باهام قراردا نبندن....خلاصه عصبانیتم که فروکش کرد و بیشتر فکر کردم گفتم به درک بگیرن. روز بعدش که دیروز میشد دیدم خبری از کارپردازمون نیست. زنگ زدم اصفهان بود بهش گفتم بخرین اینقد ذوق زده شد.ظهر ساعتای یک اومد تو اتاقم کلی باز نصیحتم کرد که سخت نگیر. بالاخره که ما خر شدیم. عاقبتشو خدا به خیر کنه.

قرار بود برای نصب و آموزش دستگاه اکو یه نفر بیاد که ساعت یک و نیم رسید. یعنی خونه پر... بهش که نشون دادم جاش کجاست و باید کجا نصبش کنیم رفتم براش نهار بگیرم. نامه شو گرفتم و رفتم سلف. کلا از این کار متنفرمممممممممم(میدونین چرا) اینقد دختر سر به زیری رفتم و اومدم. بعد مهندسه میگه من غذای بیمارستان نمیخورم. تو دلم گفتم منو بگو چه جانفشانی واست کردم به درک خودم میخورم! یه سری وسایلمو با نهار بردم بالا. کارمون تا 4 طول کشید.1 ساعتش آموزش بود که منه گشنه کلشو داشتم فیلم میگرفتم که نشون اون یکی دکتر که اول هفته ها میاد بدم.1 ساعتم خانوم دکتر داشتن از مریضا اکو میگرفتن البته بسیار با حوصله تا دستشون بیاد دستگاه چی به چیه. کار که تموم شد رفتم نشستم نهارمو که یخ کرده بود خوردم ولی بازم خوب بود. بهتر از همیشه بود. یه چندتا نظر سنجی کرده بودن همه گفته بودن خیلی بده. مدیریتم هشدار داده بود اگه تغییری ندین آشپزخونه واگذار میشه به نفر دوم مزایده. منم همش دعا میکردم اینا همه جمع کنن برن یه سری جدید بیان. که فکر نکنم عملی باشه.ساعتای 4 و نیم رسیدم خونه. ولو شدم کنار بخاری و کجکی تلویزیون میدیدم. فکر نمیکردم شبکه اصفهان دارم میبینم. یهو دیدم داره میگه مشکلات شهر ... یهو خوابم پرید دیدم ااا شهر ماست. یه کم از مشکلات خنده داری که گفتن خندیدم و دیدم ااا شهردار ظاهر شدن و صحبت کردن و راه حل پیشنهاد کردن و ...امروز صبح که خانوم شهردار دیدم بهش گفتم آقاتونو تو تلویزیون دیدم. گفت اوا من ندیدم اینجور موقع ها یه پیام به من بده. شمارشو داد و شمارمو گرفت بعد به اسم کوچیکم سیوش کرد :) این یعنی حس صمیمیت....

دیشب به شدت سرد بود با دوستم تلگرامی میچتیدیم گفتم زمستون به هیچ دردی نمیخوره کی میشه زودتر تموم بشه. صبح که پا شدم همه جا دوباره سفیده سفید بود و اینقد زیاد که نمیشد درو باز کرد. من پیاده اومدم سر کار. اینقد برفا زیاد و نرم بود فرق خیابون و پیاده رو معلوم نبود.تازه برفم میبارید هوا هم عالی یه ذره هم سرد نبود. کاملا حرفمو پس میگیرم. اگه قراره واسه یه همچین لحظه ای دو روز از قبل و یک هفته بعدش یخ بزنیم طوری نیست . اینقد برف قشنگ میبارید که شال گردن سورمه ای من تا بیمارستان سفید شد. هنوزم داره میباره و پنجره اتاق من تا آخر بازه.

۹۴/۱۰/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

اِ پس تسلیم شدید؟! :-|
وا! شوهرش شهرداره، یکم معروفه دیگه، زیاد باید توی تلویزیون دیده بشه که! خبر دادن نداره
خوش بحالتون واقعا، همش برف میباره اونجا:)
منم فردا میرم نزدیکای اصفهان!:)
پاسخ:
بله به خاطر همه دلیلایی که گفتم
به سمتی کجا میای؟
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۹ مادمازل بی
چه باحال خانم شهردار و آقاشون!
پاسخ:
آره با مزه است
یکی از شهرهای اطراف اصفهان
جمعه بعدازظهر حرکت کردیم و دیشب هم برگشتیم
البته شنبه شب ی سر خود اصفهان هم رفتیم: از بستنی مشتاق، مخلوط گرفتیم
شام هم رفتیم طرفای شیخ صدوق (فست فود 8 و یک فکر کنم) بعدشم برگشتیم همون شهره! البته توی اون شهره هم نبودیم! اطرافش بودیم :)
پاسخ:
به سلامتی
چه جاهای خوبی هم رفتین :)
بابا سری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">