دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

106.هول نکن دخترم

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ
پنج شنبه ظهر اینقد خسته بودم فقط میخواستم بخوابم.بعد از نهار نشد کار پیش اومد یه 40 دقیقه ای طول کشید بعد خوابیدم. یک ساعت نشد گوشیم زنگ خورد از بیمارستان. طبق معمول پرینتر سی تی اسکن.... با کلی غر غر حاضر شدم رفتم و اومدم. خداروشکر یکی از آلارم هایی داد که من قبلا باهاش سروکار داشتم و سریع رفعش کردم. اولین بار که پرینتر سی تی ارور داد من درشم بلد نبودم باز کنم الان به دقیقه هم نکشید درست شد :) برگشتم خونه تو هال دراز کشیدم خوابیدم. دیگه ساعت 5 بود باز گوشیم زنگ خورد. مادرشوهر رفته بود در مغازه همسر دیده بود بسته است نگران شده بود.زنگ زده که من نگرانشم. آخه مگه قراره بچشو گرگ بخوره. این کار همیششونه زنگ بزنن به من که ما نگرانیم کجاست. خب یا مغازه است یا کار پیش اومده رفته جایی. که در این مورد آقا تو اتاق خواب تشریف داشتند.منم دیگه بی اعصاب و سر درد همش میخواستم دعوا کنم. بعد نشستم با همسر حرف زدم که چرا اینقد تنبل شده چه وضع سرکار رفتنه همش خوابه. حس میکنم چون من حقوق میگیرم و بازارم کساده انگیزشو از دست داده. من اول صحبت کردم بعد دعوا کردم  که چه وضعه سرکار رفتنه چرا باید الان تو خونه خواب باشی؟؟؟؟ مثل اینکه جواب داد چون امروز ظهر نخوابید و سه و نیم رفت و 7 اومد با کلی انرژی که چقد امروز خوب بود و درآمدم خوب بود . الانم رفته استخر...
نمیدونم چرا بعضی موقع ها تو کار دست و پامو گم میکنم...امروز یکی از انکباتورهای بخش نوزادان تا روشن میکردی خاموش میشد. من چندبار پرسیدم که تو برق بوده. با این که میدونستم چندتا از پریزاشون برق نداره ولی چک نکردم فکر کردم خودشون اینو میدونن.... مشکل فقط همین بود همینقدر ساده البته بعد از کلی بالا پایین کردن من :( حس بدی داشتم چرا بعضی موقع ها اینقد خنگ میشم.... رفتم تو اتاقم پیشونی مو چسبوندم به پنجره خنکیش یه کم آرومم کرد واقعا حس بدی داشتم. دیگه 5 ماهه کار کردم نباید اینجوری باشم .... ولی این حس بد خیلی سریع با اومدن اس ام اس حقوق از بین رفت :) درسته حقوق آبانم بود ولی دیگه داره سر هر ماه حقوق میده. راضی ام به این که دوماه عقب باشه ولی هرماه بده.
تو راهرو داشتیم با مسئول بخش رادیولوژی خیلی جدی درمورد سی تی اسکن صحبت میکردیم که یهو مکالمه اینجوری شد 0_0
اوشون:وای انگشترت چقد خوشگله بنداز کنار حلقت.
من : آخه همرنگ نیستن (بین خودمون بمونه حلقه من نقره است)
اوشون: منم میخوام عین همین بگیرم بندازم پشت حلقه ام نما پیدا کنه.
من: یه مدل دیگه هم هست اونا هم واسه پشت حلقه خیلی قشنگه
....0_0
بعد دوتایمون غش کردیم از خنده که آخرش زنا همینن. وسط بحث سی تی به اینجا رسیدیم. دنیای ما خانوما هم اینجوریه دیگه :) من که دوسش دارم.
الان شبکه تهران یه سریال گذاشت "یادداشت های یک زن خانه دار" درمورد یه خانوم وبلاگ نویس بود من که عاشقش شدم و میخوام هرروز ببینمش. ساعت یه ربع به هشت.
از این به بعد تو بیمارستان پست میذارم نوشتن این پست یک ساعت و نیم وقت برد. یه سر همسر اومد خونه، غذا پختم و سریال دیدم و پست نوشتم.
 کلی انرزی گرفت ازم.
 

۹۴/۱۰/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

اصفهان که بودم تبلیغش رو دیدم، اگه شد میبینمش
تکرارش ساعت چنده؟!
راستی! در مورد اشتباه کردن توی کار: برای منم خیلی اتفاق افتاده، گاهی ی چیزای خیلی ساده رو ممکنه اشتباه کنید که با یکم دقت میتونست اتفاق نیفته ولی اینم جزئی از کاره هرچند که باید این سوتی ها و کم دقتی ها رو به حداقل رسوند
پاسخ:
شاید آخر شب تکرارش باشه
منم سعیم همینه :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">