دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

122.سیرابی

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ب.ظ
قهر کردنای من طبق معمول خود به خود به آشتی تبدیل شد. به همسر میگم الان برای اینکه من باهات آشتی کنم چیکار میکنی میخنده (حداقل حرفمو بزنم تو دلم نمونه) بیخیال.
امروز مرخصی گرفتم واسه هفته دیگه که عروسی داداشمه. البته به بدبختی. دیروز برگه مرخصی نوشتم ولی هربار رفتم دیدم مدیرمون درحال فریاد زدنه. امروز صبح اول وقت که رفتم انگشت بزنم دیدم سرش خلوته به نظرم بهترین فرصت بود بدو رفتم بالا برگه رو برداشتم و اومدم. گذاشتم رو میزش از 6 ام تا 10 ام. یه چند دقیقه نگاش کرد. گفتم عروسی داداشمه آقای مدیر. گفت خب به سلامتی ولی نوشتی 4 روز این 5 روزه 0_0 گفتم خب 9 ام جمعه است.دوباره نگاش کرد و گفت برو دوتا برگه مرخصی بنویس یه سه روز یه 1 روز. گفتم چشم.گفتم تا تنور داغه بچسبونم. رفتم پیش مترون دوتا برگه گرفتم دادم بهش.البته امضا کردنشو ندیدم گذاشت رو میزش . گفتم خودتون میدین به مسئولش گفت آره یادم باشه فردا برم بپرسم ازش.
فردا هتل کوثر کلاس دارم :) همسر اس داد فردا شب خونه مامانم اینا سیرابی؟
گفتم حالا چرا سیرابی؟
گفت: واسه دورهمیش دیگه.
دقیقا مرده این کلمه دورهمی گفتنشم. دلم نمیخواد برم خب. حتما هم فردا خسته میشم دیگه.حالا چرا یه غذای خوشمزه تر درست نمیکنن؟ اون شب که ما نرفتیم جوجه داشتن البته واسه ما کنار گذاشته بودن و همسر هم سرراه گرفته بودشون. همون موقع هم که اومد و من قهر بودم کلک همشو کند فردا صبحش رفتم هرچی تو یخچال گشتم ببینم محض رضای خدا به منم موقع خوردن فکر کرده یا نه دیدم نخیررررررررررررررررررر.
به هرحال دلم نمیخواد برم. هم اینکه محلم نمیدن. هم اینکه خواهرشوهر هی قیافه میگیره واسم. هم سیرابی دوست ندارم . بعله.
امروز صبح اومدم سوار تاکسی بشم دیدم امورمالی بیمارستان(پسر امور مالی کل شبکه) جلو نشسته. من کلا سوار تاکسی میشم سلام میدم. بعد تو راه هی تو دلم میگفتم حالا الان میخواد کرایه منو حساب کنه زشت میشه.میگفتم حالا حسابم نکنه تعارف(حس میکنم اشتباه نوشتم) که میکنه. بعد دیدم نه یه پانصدی خیلی شیک داد به راننده و پیاده شد رفت. وای اینقد خندیدم منو به چه چیزایی فکر میکردم :)) امور مالی ان دیگه الکی که پول خرج نمیکنن.
اینا کلا یه مافیا تو بیمارستان دارن. حاکم بزرگ هم بابای ایشونه که همه شک دارن دیپلمم داشته باشه ولی چون به شدت خسیس و همیشه محض خودشیرینی خیلی از بودجمونو پس میفرسته اصفهان خیلی قبولش داره در واقع همه کاره بیمارستانم ایشونه. چقدم تلاش کرد من با آشنای خودش قرار داد ببندم که نشد متاسفانه :) درواقع نصف بیمارستان هم فامیلی ایشونن. از جمله پسرش که قراره جا نشین خودش بشه. خیلی هم چشم دیدن منو نداره چون خرج می تراشم واسه بیمارستان . اون روز بهم میگفت خیلی خرجت بالاست. ولی برای موندن تو بیمارستان نباید بندازیش سر لج چون مدیر و رئیس و کلا همه چی دست ایشونه.
۹۴/۱۰/۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

همیشه از اصفهان بدم میومده و میاد و اونم بخاطر همین نوع طرز تفکر مدیرای ارشد استان هست که موجب عقب موندگی شهرستانها میشن
پاسخ:
اره شهرستانا عقب میمونن و خود اصفهان خوب پیش میره
۲۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۲ یادگار ...
1. "هفته دیگه که عروسی داداشمه"
اِ به سلامتی، مبارک باشه :)
2. " فردا صبحش رفتم هرچی تو یخچال گشتم ببینم محض رضای خدا به منم موقع خوردن فکر کرده یا نه دیدم نخیررررررررررررررررررر." 
:))
3. "تعارف(حس میکنم اشتباه نوشتم)"
نه درست نوشتید :)
4.  :)
پاسخ:
مرسی انشاالله عروسی خودتون :)
خداروشکر املام اونقدام ضعیف نیست.
آخ خانم مهندس از قهر کردن گفتید. همسر جان اصلا نمی فهمه من باهاش قهرم!!  میدونین چرا؟    چون ما قهرم کنیم باز باهم حرف می زنیم. در شرایطی که هستیم، نازنین و کار و ... نمیشه حرف نزد. بعد او اهمیت نمیده و زندگی ادامه پیدا می کنه.
البته ما چون کشیک شب داریم. و تایم هامون با هم فرق داره، من براش پیام صوتی می گذارم و میگم قبض فلان آمده، امروز این کار را بکن.  آخرش قید می کنم باهات قهرم ها! :))


پاسخ:
منم همین مشکل دارم دلم واسه یه ناز کشیدن درست حسابی لک زده :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">