دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

124. کد 8

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۹ ب.ظ

از دیشب شروع کردم به لرزیدن مثل همیشه، مثل هرماه، نمیدونم چرا هر ماه یکی دو روز تب و لرز و بدن درد میگیرم.نکنه یه مریضی چیزی دارم :( اینهمه آزمایش هم دادم همه چی خوب بود.دیشب که نخوابیدم صبحم با حال داغون رفتم سرکار. تا 8 و ربع در اتاق بستم و خوابیدم. بعدش شروع کردم کارامو انجام بدم. ساعتای 9 بود کد 8 پیج کردن جراحی مردان. کد 8 یعنی کد احیا. تیم احیا بدو بدو رفتن تو بخش دو دقیقه بعد اومدن منو صدا کردن که بیا. دکتر نمیتونست با شوک کار کنه. این شد که من رفتم سر احیا و اونجا گیر کردم و کلی کمکشون کردم. مثل این فیلما دکتر میگفت 200 ژول و من شارژ میکردم . یا مانیتور تنظیم کردم. خیلی طول کشید یه بارم برگشت و قرار شد ببرنش آی سی یو. یه دفعه دوباره رفت و بازم هرچی تلاش کردیم نشد که نشد. مرد :(

بنده خدا خیلی هم پیر نبود ولی خیلی چاق بود. من که کلا تو شوک بودم. بقیه خیلی عادی. من خیلی حالم خوب بود به سبزه نیز آراسته شد. اینقد رنگم پریده بود و سردم بود. هرکی منو میدید میگفت چته؟واقعا واقعا حالم بد بود. زمانم نمیگذشت.

مهندس آی تی (که خیلی باهم کل کل داریم) تو دبیرخونه دیدم.اونم حالش گرفته بود از صبح چندبار دیده بودمش که داره ناراحت راه میره. به من گفت چته؟ گفتم هیچی. گفت: امروز هرکی منو میبینه میگه چیزی شده ؟ و من میگم آره چیزی شده. تو چرا با این حالت میگی چیزی نشده؟ معلومه خوب نیستی.

دیدم راست میگه نمیتونستم که بگم مریضم گفتم رفتم سر احیا و چی شده. گفت تو چرا رفتی؟ بهش گفتم. خلاصه با آقای دبیرخونه کلی از این خاطراتشون گفتن و منو خندوندن :) خودشم چند سال تو امداد جاده ای کار میکرده.

ولی حال من بهتر نشد اومدم خونه همه کارارو همسر کرد سفره انداخت و جمع کرد و من خوابیدم. الان که بیدار شدم و چایی نبات خوردم بهترم خداکنه تا فردا خوب بشم. دوشنبه میریم و احتمالا پدرشوهر و مادرشوهرم باهامون میان.

۹۴/۱۱/۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

ای وای سر تو نیز آمد! درباره این موضوع اخیرا نوشتم.
متاسفانه من به دستگاه احیا دسترسی نداشتم و خودم اقدام احیا کردم. تو بین دستهام از دنیا رفت.
تلخ این است که من حدس می زدم این اتفاق بیافتاد و اعلام کد آبی کردم ولی دیر کردند.  من به قول امریکایی ها صاحب گیفت هستم. یعنی دست روی شکم زن حامله بگذارم می توانم هفته هایش را تقریبی حدس بزنم یا حال کودک را. من حس کردم اتفاقی در راه است. زنده ماندن بچه اش این تلخی را کم کرد. مخصوصا حرف خانم دکتر آرامم کرد اگر به جای من پزشک عمومی بود بچه زنده نمی ماند.
پاسخ:
آره اتفاقا آخرین پستت همین بود.چه جالب که این توانایی داری. خوش به حالت که جون یه نفرو نجات دادی
میرید شهرستان پیش خانوادت؟
حس میکنم جقدر بده که همزمان خونواده شوهذم با ادم بیاانخونه پدرومادرش
پاسخ:
آره عروسی برادرمه
آره همش من حرص میخورم :(
سفرتون بی خطر
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">