125. خبر خوب
خبر خیلی خیلی خیلی خوب اینکه از خانواده شوهر کسی نمیاد عروسی. چون برای مادرشوهر یه سری مسابقه و دوره گذاشتن(معلم ورزشه) و نمیتونه بیاد در نتیجه اومدن بقیه هم کنسل شد ... خب دیگه قسمت نبود.البته من مجبور شدم به خاطر این خبر میمون کل بعدازظهر دیروز خونه تکونی کنم. چون مادرشوهرم خیلی وسواسیه و همینجوری به نظرش من خیلی آدم کثیفیم اونوقت در نبود ما میومد این خونه هم میدید که دیگه هیچی. البته عادت داشت هر وقت ما میرفتیم سفر میومد کلهم ظرفای منو وایتکس میکرد و یه سری کارهای تمیز کاری دیگه. پدر شوهرم یه بار که داشت از دست این وسواسش مینالید از دهنش پرید که هر وقت شما نیستید میگه اینا خیلی کثیفن و میاد کلا اینجا بشور و بساب.... من دیگه حرفی ندارم.
به نظر همه خونه ما همیشه مرتب و منظمه حالا بماند که چون من هیچوقت به خاطر این جانفشانی از مادرشوهر تشکر نکردم اونم چند سریه که دیگه اینکارو نمیکنه....دستش دردنکنه وظیفه خودمه نه کس دیگه.
به هر حال که امروز ایشاله یک ساعت پاس میگیرم و زود راه میفتیم. کارای سر کارمم ردیف کردم البته اگه کارپرداز افتخار بدن بیان پیش ما . چندتاشون مربوط به اونه صبحم بهش زنگ زدم گفت میام. دیدمش تو بیمارستان ولی اون منو ندید حالا منتظرم ببینم کی میاد...
یه مدت نیستم دعا کنید به سلامت بریم و برگردیم و عروسی هم به خوبی برگزار بشه.
داداش کوچولو منم داماد شد ایشاله که خوشبخت بشه.
خوووووووووش بگذره بهتوووون
بعد مدتها دیدن مامان بابا خیلی صفا داره خداییش