126. من برگشتم
من اومدممممممممممممم سلامممممممممممممممممم
خداروشکر ما به سلامتی رفتیم عروسی و برگشتیم. عروسی هم خیلی خیلی خیلی خوب و عالی برگزار شد همه راضی بودن منم خیلی خوشگل شدم رفتیم آتلیه عکسم گرفتیم ...بعد از مدتها همه فامیل دیدم عموها و دایی ها.دلم براشون خیلی تنگ شده بود. داداش کوچولو ماهم لباس دامادی پوشید و دست خانومشو که مثل فرشته ها شده بود گرفت و رفتن سر خونه و زندگیشون. آخر شب بعد تالار رفتیم خونه مادر عروس اونجا دوستای داداشم که هنوز قر مونده بود تو کمرشون کلی رقصیدن گذاشتنش رو شونه هاشونو کلی رقصیدن. بعد همه فامیل خداحافظی کردن و رفتن فقط ما موندیم و مادر عروس و خواهراش. بعد باهم رفتیم خونه عروس و داماد.دست عروس گذاشتیم تو دست داماد و اومدیم . وقتی مامان عروس داشت از طرف خودشو بابای خدابیامرزش واسشون آرزوی خوشبختی میکرد من اشک تو چشمام جمع شده بود و بهشون گفتم از خوشحالیه. از ته دلم میخوام همیشه باهم شاد باشن و خوشبخت. همیشه مثل الان عاشق. .. عروسی هم تموم شد. روز بعد عروسی ما نزدیک 30 تا مهمون داشتیم شب قبلشم که نخوابیده بودیم. مهمونا که رفتن گفتیم یه استراحت کنیم که عروس و داماد اومدن پیشمون حس خوبی بود. مامانم گفت آخیش خودمونیم 6 تایی شدیم. آره دیگه حالا خانواده ما 6 نفره شده...ان شاله سال دیگه من یه کوچولو میارم و 7 نفره میشیم.
خداکنه علوسی ماهم به خوبی و خوشی برگزار شه^_^