دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

136. شب اول خوابگاه

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ

یکی از همکارم هست که تقریبا همکار مستقیم منه. همیشه خیلی سرحال بود خیلی با انرژی بود خب خیلی هم به من کمک میکرد. حالا یه مدته خیلی بی حوصله شده دیگه مثل قبل نیست. حالا من نمیدونم فقط با من اینجوریه یا کلا ناراحته؟ یه حسی بهم میگه فقط با من اینجوری شده یعنی من کاری کردم؟ چقد این حس بده.در هرصورت خداکنه اتفاق بدی براش نیفتاده باشه. فردا احتمالا تا شب باید بیمارستان بمونم :(

جمعه خواهرشوهر کوچیکه رو بردیم دانشگاه وای چقد بد بود اتاق کثیف. یخچال کثیف. همه چی نامرتب. رو یخچال پره لیوان کثیف. فلاکس که دیگه هیچی. ...

یه جایی که برای من یه روز بهترین جای دنیا بود الان فکر کردن بهشم حالمو بد میکرد. واقعا آدما چقد عوض میشن. شب بهش پیام دادم گفت الان هممون بغض کردیم. دلم سوخت یاد شب اول خوابگاه خودم افتادم. من جایی نبودم که فقط یه ساعت تا خونمون فاصله باشه.راهم دور بود منو رسوندن اصفهان یه نقشه دادن دستم و رفتن.چقد دلگیر بود شب اول فقط دو نفر بودیم. چه شبی صبح کردیم دوتا بچه 18 ساله تا صبح یواشکی گریه میکردیم.هرچند از هفته بعدش تا روز آخرش فقط خنده بود و خنده و خنده و خنده. ولی اون شب بد بود. فرداش پسرداییم بهم زنگ زد گفت دیشب خیلی بد بود نه. زنگ زدم حالتو بپرسم. الان که فکرشو میکنم میبینم چقد حواسش به من بود. شب کنکورم زنگ زد خونمون نمیدونم چی گفت بابام گوشی داد به من 0ـ0 گفت شیر نخور استرس داری حالت بد میشه. فرداش بهم پیام داد. جواب کنکورمم گرفتم اولین کسی که بهم پیام داد اون بود. خب قسمت هم نبودیم ان شاالله که خوشبخت بشه. من مثل داداشم دوسش داشتم و دارم.

اینارو گفتم یاد یه چیز خنده دار افتادم دیروز رفتم زایشگاه کار داشتم بچه ها گفتن چند روز پیش خواستگار داشتی. وای من اینقد خندیدم دلم درد گرفت. مسئول بخش گفت چشم شوهرت روشن. بچه ها گفتن نه ما گفتیم شوهرداری. گفتم نمیگفتین یه کم میخندیدیم.صبر میکردیم ببینیم موقعیتش چیه خخخخ خلاصه کلی خندیدیم. خیلی وقت بود برام خواستگار نیومده بود افسرده شده بودم :)

۹۴/۱۱/۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

من نمیدونم چ حکمتی هست که همیشه بعد ازدواج تعداد خاستگارا زیاد میشه
پاسخ:
به نظرم اول به خاطر تغییر قیافمونه بعدشم به خاطر کمار شدن خجالتمون بیشتر دیده میشیم.
روز اول خوابگاه (ارشد) ب منم سخت گذشت، البته من خواهرم اینا تهران بودن اون موقع و چند روزی رو خونه اونا بودم و آخر هفته ها هم میرفتم پیش اونا
من ماهی دو تا خواستگار دارم!  از وقتی پام به جمع ایرانی ها باز شده این روند شروع شده!!  یک پست باید درباره این خواستگاری ها بنویسم. چون یکی دو مورد بسیار دراماتیک شده...
پاسخ:
وای آره حتما بنویس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">