دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

147. کارتینگ

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ

جمعه صبح تا دلمون خواست خوابیدیم. نون نداشتیم همسر رفت نون گرفت اومد همون موقع هم فیلم گینس گذاشتم ببینیم که خیلی بیمزه و بیخود بود (به نظر من البته) همسر یهو گفت رفتم نون بگیرم چه هوایی بود. آقا همین یه جمله کافی بود که من فیلم ول کنم برم کارامو کنم که حاضر شم بریم بیرون. همسر هی منو صدا میزد که کجا رفتی تو که موقع فیلم دیدن پلکم نمیزدی؟

یهو از اتاق اومدم بیرون حاضر و آماده....

رفتیم یه دور دور الکی رسیدیم به چادگان چقد نزدیکمون بود من نمیدونستم.الکی الکی رفتیم دهکده تفریحیش. همه رو راه نمیدادن یا فکر کنم ورودی میگرفتن. همسر گفت کارتت همرات نیست؟ دادم بهش و درکمال تعجب بهمون برگه ورود دادن تازه گفتن بهم پلاژ هم میدن فقط باید از طرف بیمارستان هماهنگ کنم.ما رفتیم تو چقد همه جاش قشنگ و خوشگل بود چقد تفریحات خوب داشت. کلی با همسر گشتیم و عکس گرفتیم. رفتیم ساحلش به طرز وحشتناکی آب پایین رفته بود. معلوم بود تمام این تپه ها همه زیر آب بودن خیلی دلم سوخت.از جایی که برای ساحل درست کرده بودن و تابلو شنا ممنوع زده بودن تا جایی که واقعا لب آب بود قد یه کوه ما رفتیم پایین ولی خب خوش گذشت بهمون آرامش داشت خیلی...

بعد از کلی گشت و گذار و البته کوه نوردی رفتیم نهار خوردیم که غذاش واقعا عالی بود اصلا حس سنگینی بعد غذا وجود نداشت ماهم که هیجان زده هواهم که عالی . با ماشین داشتیم دنبال یه جا میگشتیم چایی بخوریم یه کافی شاپ دیدیم بعد که دقت کردیم دیدیم کافی شاپ کارتینگ همسر هم عشق کارتیگ. رفتیم خیلی طول کشید تا نوبت همسر بشه ولی بعدش دیگه کسی نبود . توی هر دور فقط 4 تا ماشین میرفت وقتی نوبت همسر شد فقط اون بود کس دیگه ای نبود. مسئولش گفت چرا شما نمیری؟ همسرم قبلش بهم گفته بود گفتم نه. ولی وقتی دیدم اینجوریه قبول کردم و سوار شدم خیلی خیلی خیلی باحال بود .

اصلا نمیترسیدم و خیلی تند میرفتم . قبلش میدیدم این پسرا چطوری سر پیچا میرن تو لاستیکا ولی من اصلا نرفتم. فقط یه بار که حواسم رفت به همسر رفتم تو لاستیکا. آقا ما هی رفتیم و رفتیم دیدیم اینا هیچی نمیگن که وایسیم اولش زده بود 6 دقیقه. ولی خیلی بیشتر از این حرفا شد. من که دیگه خودم خسته شدم چون هم بارون گرفته بود و سردم شده بود هم تازه غذا خورده بودم وپیستش کوچیک بود تقریبا همش پیچ بود. من که وایسادم اشاره کردن به همسر که ففقط 1 دور دیگه. بهشون گفتم خیلی شد نه؟ گفتن خب بعد شما کسی نبود ماهم گفتیم زن و شوهری بهتون خوش بگذره . دمشون گرم واقعا هم خوب بود.جالبه قبل ما یه چندتا دختر و پسر خیلی سوسول بودن از این بچه پولدارا . اصلا اونا رو تحویل نگرفتن ولی خیلی با ما خوب بودن.

همونجا چایی هم زدیم و برگشتیم. ولی اومدیم خونه افتادیما من که شونه ها و دستام درد گرفته بود از بس هیجان زده شده بودم. این شیشه کلاه ایمنی هم نزده بودم پایین و کلا باد میخورد به صورتم و پیشونی درد هم شده بودم ولی اینقد هنوز تو جو بودم دردام برام مهم نبود غر نمیزدم.

خدایا شکرت روز خوبی بود. ان شالله اگه خدا بخواد امروز خونه تکونی شروع میکنم.

خانه تکانی نوشت: امروزم شروع نکردم. اگه خدا بخواد از فردا..

۹۴/۱۲/۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

انشالله همیشه خوش و خندون باشین
پاسخ:
ممنون عزیزم
به به حسابی خوش گذشته پس ..همیشه به شادیییییی . منم راستش فیلم گینسو خوشم نیومد اصلا ....
پاسخ:
ممنون عزیزم. آره گینس قشنگ نبود درواقع هیچی نداشت
خیلییییی عالیییییییییی
شما اصفهونی هستید عزیز دل؟
چادگان که خیلی عالیه من خودم نرفدم اما خانوادمون رفدن عاشقش شدن:)))
منم هوسم کرد:(
پاسخ:
من که نه همسری مال استان اصفهانه. حتما باید یه سر بیای با آقاتون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">