دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

158.حرص خوردن

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ق.ظ

همسر بسیار آدم بدسفریه.. نه که بخواد اینطوری باشه ها ولی  خب هست.یک سال عید رفتیم بندر عباس تو این چند روز یه روز گرمازده یه روز دریا زده یه روز تیم فوتبالش باخته بود اعصاب نداشت یه روزم همینطوری رفت تو فاز ادا درآوردن کلا کوفت همه شد رفت پی کارش. هردفعه هم میریم خونمون وضع همینه همیشه یه مشکلی براش پیش میاد و وقتی مریض میشه یه جوری اعصابش خورد میشه انگار تقصیر همه است و یه کم زشته جلو مامانم اینا. یه بار که رفتیم گفت سردرد و حالت تهوع دارم یه روز تحمل کرد و آخرش نصفه شبی بردیمش دکتر گفت مایع تو گوش میانی اش تکون خورده 0ـ0 صبح بردیمش پیش متخصص گوش و حلق و بینی همینو گفت. همش سرگیجه و حالت تهوع. خلاصه هروقت ما اومدیم یه طوری شد. یه عادت بده دیگه که داره طلبکار بودنشه مثلا از من ناراحته ولی نمیتونه از بقیه پنهون کنه و به روی خودش نیاره (حالا اصلا تقصیر خودشه ها) منم چون نمیخوام جلو مامانم اینا اینجوری باشه باید کلی نازشو بکشم خیلی حرص منو درمیاره. یه عادت بده دیگه هم که داره هرچی بیرون میخوره حالش بد میشه و با اینکه این حال خودشو میدونه مراعاتم نمیکنه.کلا هم بر این باوره که چشمش میزنن.من راستش اصلا به  این قضیه چشم زدن اعتقاد ندارم چون خانواده شوهرمو میبینم که خیلی این اعتقاد دارن و نسبت به همه دنیا بدبینن. من میخوام همه دنیارو خوب ببینم اگه معده من مشکل داره ربطی به بقیه نداره که.داره؟؟؟

این سری هم همینطور.از مشکلات گوارشی گرفته که اینقد بداخلاقی کرد تا مامانش اومده میگه چیکارش کردی اینقد ناراحته؟ آخه به من چه گفتم یبوست گرفته من چیکارش کنم. حالا هرچی هم براش درست میکردم بخوره نمیخورد دعواهم داشت. جلو داداشم و خانومش خیلی زشت شد. تا خوردن یه فالوده که تا دوساعت حالش بد بود که چرب بود 0ـ0 و حرص دادن من.یه روز رفتیم بیرون یه جا آش داشت من گفتم بخریم گفت بذار بابامم بیاد بعد(3تایی رفته بودیم) باباش اومد گفت نه اینا چیه میخورین نذاشت. من یه کم ناراحت شدم ولی هیچی نگفتم و تموم شد اومدیم خونه. حالا این چه مساله مسخره ای که همسر با من قهر کرد از اتاق بیرون نیومد با هیچکس حرف نمیزد و کلی آبروریزی شد. من هی رفتم تو اتاق التماسش کردم قربون صدقش رفتم نشد که نشد. من ساعت 10 رفتم بخوابم همه دیگه خوابیدن. کلی التماسش کردم آخه مگه چی شده؟ مگه من چی گفتم اصلا الان تو باید ناز زنتو بکشی یا یه جمله بگی عزیزم فردا خودمون میایم میخوریم.تموم شد و رفت. آقا این منو کشت ... بعد میگه خیلی رفتارت عوض شده از وقتی میری سرکار اینجوری شدی(آخه چه ربطی داره؟) بعد همه مشکلات زندگی و قست و وام و اینا اومده تو فکرش و اعصابش خورده آخه چه ربطی داره؟ واقعا اگه خونه خودمون بودیم اینقد نازشو نمیکشیدم ولی چون خیلی داشت آبروریزی میکرد هرچی گفت گفتم چشم و کلی ناز آقا رو کشیدم تا دوباره خوب شده.خیلی اوشب من حرص خوردم گفتم حالا مامان و بابام فکر میکنن این چشه؟ خودشم دوباره اعصابش خورد شده که زشت شد من چرا اینجوری کردم؟ خب یه کم بفهم جلو مردم مراعات کن. چندبار این برنامه رو ما داشتیم.

حالا منم واقعا برام مهم نبود فقط انتظار یه جمله از آقا داشتم که نگفت و مجبور شدم 4 ساعت مداوم نازشو بکشم. اههههههههههههه چقد من حرص خوردم

۹۵/۰۱/۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">