دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

159.نه

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۳۶ ق.ظ

نه! این جمله ای بود که من توی این هفته خیلی شنیدم از پدرشوهر و مادرشوهرم.

بریم بیرون؟ نه!

پیاده بشیم؟ نه!

فلان چیز بخوریم؟ نه!

فلان جا بریم ؟ نه!

ما میخوایم برسم عید دیدنی؟ نه!

دایی ام دعوتمون کرده؟ نه!

حالا فکر میکنین به چی میگفتن آره ؟ خواب

فقط میخوابیدن صبحا تا 10 بعد ازظهرا تا 6 شبا از 10 :/این تمام ماجرا بود.

مامانم میگفت چقد فامیلات میخوابن. واقعا هم خوش خوابن. من هیچ جا چیزی نگفتم مگه سر دعوت دایی ام که چندین بار زنگ زد و مامانم هرسری به خاطر مراعات اونا گفت نه. من دیگه طاقتم تموم شد و گفتم چرا میگی نه؟ مگه عید نیست؟ مگه این همه راه ما نیومدیم که دور و بر هم باشیم؟ اگه الان ما نریم دایی هیچوقت نمیاد خونه ما (اصفهان زیاد میان) کم کم رابطه ما با همه دنیا قطع میشه( مثل خانواده همسر). مامان زنگ زد که میایم و چقد دایی خوشحال شد که به خاطر حرف من میریم. به من چه که حوصلشون سر میره؟ قبل از اینکه همراه ما بیان باید فکر میکردن که عیده همه میخوان مهمونی برن. والا./ مادرشوهرم یه ذره ادا درآورد ولی من به روی خودم نیاوردم. پررو. اتفاقا چقدم خوش گذشت چقد همه بودن.

رفتیم خونه مادربزرگم عید دیدنی. به قول مامانم انگار همو بو میکشن یهو همه اومدن چقد بهمون خوش گذشت. بازم به درک که حوصلشون سر رفت. چندجاهم زوری همرامون اومدن عید دیدنی یعنی نمیشد کاریش کرد. ما عید دیدنی هامون طولانی میشه دست خودمون نیست همه میفتیم به حرف زدن بعد مدتها. یهو میبینی ساعت 8 شبه. مادرشوهرم هی غر زد چقد طولانیه ما 10 دقیقه میشینیم. میخواستم بگم همون 10 دقیقه هم همو نگاه میکنین.خلاصه که خیلی غر زد و منم به رو خودم نیاوردم و همه فامیلمو دیدم.ها ها ها ها

۹۵/۰۱/۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">