183. روز مرد
دیروز کلا در تلاش بودم واسه پختن نون خامه ای راستش خیلی پروژه موفقیت آمیزی نبود. در نهایت ساعت 9 که نزدیک به اومدن همسری بود لباس خوشگل پوشیدم آرایش کردم و نتیجه زحماتم شد این و این البته همینطور که میبینید خیلی شبیه نون خامه ای نشد مزشم بد نبود :/ صبر کردم تا همسری اومد دیدم اوه اوه بی اعصابه وحشتناک!!!!!! خیلی نزد تو ذوقم از شیرینی خوشش نیومد ولی ادکلنشو خیلی دوست داشت.
بعد گفت ظهر که رفته سالن فوتبال با یکی دعواش شده (سر اینکه روش خطا کرده) گفت اگه نگرفته بودنم کشته بودمش. گفت هرچی از دهنم دراومده بهش گفتم. با شناختی که ازش دارم میدونم آبرو واسه خودشو و خانوادش نذاشته. اونم به کسی که دوستشه و سه ساله تو یه پاساژ مغازه دارن. و هرروز چشم تو چشم. خودشم گفت خیلی زشت شد خیلی بد شد. پسرای خانوم شهردار(همکار من) اونجا بودن و شوهر یکی دیگه از همکارام و بقیشو ولش کن.
یه آبروریزی کامل بوده. آخه سر یه خطا تو فوتبال اینقد آدم عصبانی میشه؟ اون هفته سر فوتبال استقلال و پرسپولیس 90 دقیقه کامل بدترین فحشهای عالم داشت داد میزد باز خداروشکر بردن وگرنه خودشو میکشت. برام که گفت وا رفتم هیچ نظری ندادم سرزنشش نکرد نگفتم کارت اشتباه بوده فقط سعی کردم قیافم خیلی بهم نریزه. گفت دیگه نمیرم فوتبال گفتم آره نرو بهتر. چیکار میتونستم بکنم؟ چی میتونم بگم. این شوهر منه واقعیت همینه عوضم نمیشه. کاریشم نمیتونم بکنم.
هرکسی باید تو جامعه با افتخار سرشو بالا بگیره بگه این همسر منه. منم اگه یه کار اشتباه بکنم همسر ازم میخواد درست بشم تا روش بشه بگه این زنه منه. ولی اگه من یه همچین چیزی ازش بخوام باید فقط غرولند بشنوم.
دیشب شاممون حاضر بود ولی چون شیرینی خوردیم و چایی و همسر اعصاب نداشت نخوردیم. رفتیم خونه مامانش اینا با جعبه شیرینی که همسر گرفته بود. تا رفتیم مامانش گفت شام خوردین گفتیم نه آماده بود میل نداشتیم گفتیم بعدش میریم میخوریم. به نظر شما درک این جمله سخته؟
20 بار این جمله رو شنیدم که مادرشوهر به همسر میگفت: وای آخه تو شام نخوردی. چجوری شام نخوردی اومدی؟ شام برات بیارم. گشنت نیست شام نخوردی. شام بذارم برات ببری؟ 0_0 ....... جالبه اونجا هم چایی و شیرینی خوردیم که همسر راحت 5 تا شیرینی خامه ای خورد و مامانش اصرار که میوه بخور روش 0_0 میگه نه دلم درد میگیره اونم اصرار اصرار اصرار که خیار یا کیوی بخور روش. قبل از مراسم دادن هدیه به پدرشوهر برادر شوهر خیلی شیک رفت خوابید. ماهم هدیه هارو دادیم و اومدیم بریم. داشتیم سوار ماشین میشدیم مادرشوهر با یه خیار پوست کنده اومده دم در داده به همسر اینو بخور حداقل تو که شام نخوردی.
من دیگه نظری ندارم.
چون خامه هام اضافه اومده و پروژه نون خامه ای با شکست مواجه شد میخوام عصری رولت درست کنم ببینم اون چی میشه.
دلم واسه خانوادم و زندگی آرومم تنگ شده. تصور من از مرد زندگی یکی بود مثل بابام محکم و استوار و از همه مهمتر با شخصیت. روزت مبارک بابای خوبم دلم برات تنگ شده. (گریه)