دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

192.اشتباه لپی

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ب.ظ

اشتباه لپی شنیدین؟

ما چند روزمنتظر یه قطعه ایم که واسه اتاق عملمون بیاد. صبح یکی از بچه های اتاق عمل زنگ زده که میگن قطعه اومده. باید برین بیارینش؟ منم گفتم اگه اومده آره میگم برن ترمینال بگیرنش. کارپرداز بیچاره چندساعت معطل این و زنگ زدن به اینور و اونور بعد زنگ زده به من که خبری نیست که. من زنگ زدم اتاق عمل به همون فرد میگم صبح چی گفتی به من؟ میگه من گفتم قطعه اومده؟؟؟ میگم نخیر تو گفتی قطعه اومده ! اونم اصرار که نه من گفتم قطعه اومده؟

حالا اینا به کنار کارپرداز زنگ زده یه چیزی پیگیری کن من تو امور مالی ام خبرشو بده. منم 5 دقیقه بعد زنگ زدم امورمالی میگم آقای فلانی هست میگه بله و صداش میکنه. یعنی فقط میگه آقای فلانی. شایدم به گوشی اشاره کرده من که نمیدیدم فقط میشنیدم.ماجرا واسه اونا همینجا تموم شد من بیچاره همینجور پشت خط منتظر. از اون طرف اونا بیخبر از همه جا مشغول تعریف.که نمیدونم یکی تو بیمارستان میلاد خودکشی کرده وزیر بهداشت بیچاره کردن. بیمارستان الزهرا بری توش گم میشی و اگه فلان کار کنی میندازنت بیرون و..... یه سه 4 دقیقه ای شد واقعا میخواستم ببینم تا کجا پیش میرن دیدم نخیر اصلا یادشون رفته من هستم. تلفن گذاشتم رفتم پایین دیدم به به گوشی هنوز منتظر منه رو میز طرف تا منو دید رنگش پرید. گفتم چیکار میکنین؟؟؟؟ اصلا یادتون رفت؟ من نشستم حرفا شمارو گوش میدم بعد چندتا تیکه حرفاشونو گفتم. وای یعنی دیدن قیافه هاشون تو اون لحظه رو با 5 سال از عمرم عوض میکنم. شانس آوردن حرف نامربوط نزدن 4 تا مرد جوون.یکی شون همش خداروشکر میکرد تازه اومده خخخخخخ وای یعنی روانم تازه شد.

بعد تو راهرو یکیشون منو دیده میگه فلان کارو چیکار کردی گفتم هیچی. گفت همون فقط فال گوش وایمیستی!! مرده بودم از خنده گفتم خوبه اومدم بهتون گفتم. بیا و صادق باش. خوب بود میشستم تا ظهر گوش میدادم به حرفاتون؟

۹۵/۰۲/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۱ مردی بنام شقایق ...
سلام

ینی بدترین کار ممکنه ها!!!

یبارم بنده دبیر همایش نانو بودم تو دانشگاه
برای هماهنگی چندتا بیسیم گرفتیم.

برنامه که تموم شد بچه شروع کردن به مسخره بازی و هر چی تونستن تو بیسیما هنر نمایی کردن!!!

منم یه بیسیم دستم بود و پابه پاشون چرت و پرت میگفتیم و میخندیدم.
همینجوری که داشتم تو کریدور راه میرفتم رسیدم به دفتر خاهرا دیدم صدای قهقهشون بلنده!!!

بعد دیدم صدای بیسیم از اتاقشون میاد!

یکی یکی بچه هارو پیچ کردم فهمیدم بع له!

یکی ازین اسکلا بیسیمش رو داده به مسئول واحد خواهران!!!

رفتم در دفترشون در زدم!
دیدم بع له!
بیسیم رو گذاشتن رو میز و نشستن دارن میخندن نامردا!!!

خلاصه گفتم بی سیم دست شما چیکار میکنه خانم فلانی!؟
گفت آقای ر دادن واسه هماهنگی گفتن شاید نیاز بشه!!!

گفتم نمیخواد! بی زحمت بدینش به من.

داشت میترکید بنده خدا از خنده!

رفت بی سیم رو آورد

گفتم چند وخته این دست شماست!

گفت ده دقیقه!

یه نفس راحتی کشیدم گفتم خب خداروشکر اولاش رو نشنیدن!!!!

خلاصه حسابی آبرومونو بردن این رفیقای بی عقل دیگه!
پاسخ:
وای دمشون گرم حقتونه شما آقایون خیلی بهتون خوش میگذره درهمه حال
وای من که هنوز نمیتونم جلو خندمو بگیرم :)
حسابی داره محیط کار واست ایده آل میشه ها. خوب بهت خوش میگذره نسبت به روزای اولا ;)
پاسخ:
آره خداروشکر روزای اول تقریبا هرروز میخواستم بزنم زیر گریه. ان شالله شماهم به زودی یه تغییر خوب تو زندگیت پیش میاد.
خخخ جالب بود :)
خوبه که توی کار شما تنوعه، ما که هیچی:|
کلا دیگه هیچی برام جالب نیست که خاطره ش رو بنویسم :(
پاسخ:
فکر کنم چون همه سن و قشر و جنسیتی داریم اینطوریه و اینکه بیمارستان با اینگه بهش نمیاد ولی محیط شادی واسه کار کردنه . ولی شما محیط کار خشک تری دارید.
دوباره بنوسی راه میفتی مهندس.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">