203.پیاده روی
دو شبه که با همسر میریم پیاده روی. همسر تصمیم گرفته تغییری در سبک زندگیش بده و مثل همیشه الان درمرحله جوگیریه. ولی خب من دوست دارم پارسال باید دو روز التماسش میکردم تا نیم ساعت باهام میومد بیرون. دیشب یه نیم ساعتی هم تو پارک ورزش کرد. منم برا خودم نشسته بودم تو چمنا نفس میکشیدم. هوا عالی و خنک آسمون صاف ماهم هنوز کامل و قشنگه.ولی چون الان من صبح تاظهر درحال راه رفتنم پله هم زیاد بالا پایین میرم یه جورایی دیگه از این پیاده روی میترسم.این دو روزم که رفتم خودم حس زانو درد میکنم و صبحاش با تاکسی میام سرکار. خدایا الان خیلی زوده من میترسم.
دیشب به این نتیجه رسیدم اینترنت پرسرعت خیلی هم چیز به درد بخوری نیست. اگه اصلا اینترنت نبود دیشب که رفتیم پارک و همسر نشسته بود پیش من با من حرف میزد به جای اینکه اینستاگرام چک کنه.. این اینستاگرامم که تمومی نداره. یا وقتی میومد خونه میشست پیش من نه این که کانالای تلگرامشو چک کنه. مشتریاشم میرفتن مغازش. سوالاشونو تو تلگرام نمیپرسیدن :/
خیلی کار ناتمام دارم نمیدونم چرا کارام تموم نمیشه :/ فردا باید برم اصفهان کلاس البته فقط درصورتی که با ماشین بیمارستان برم وگرنه مگه بیکارم.
دیدین بعضیا کلهم انرژی منفی ان تا میشه باید از اینا دوری کرد چون بشدت تاثیرگذارن. خانواده همسر دقیقا اینجورین :/ دلم نمیخواد امشب برم اونجا (گریهههههههههه) حوصلشونو ندارم. کاش تو شهر خودم بودم هرروز یه سر میرفتم خونه بابام همه رو میدیدم با فامیل خودم رفت و آمد میکردم دوستامو میدیدم. خیلی ناراحتم چه اشتباهی بود من کردم خدایا!!!!!!!!! چرا کسی بهم نگفت بعدش چی میشه؟ چرا یه ذره با عقلم فکر نکردم؟ اصلا من میدونستم زندگی مشترک چیه از هولش افتادم تو دیگ؟چرا ؟؟؟
خسته ام و افسرده. چرا اینقدر ناراحتم و گریم میاد؟فکر کنم چون مامانم تازه رفته :(