211. ست آخر والیبال
یه خانوم میانسال هست که میاد دیالیز میشه، خیلی ناز و آرومه شوهرشوم خیلی آقا با شخصیته خیلی وقتا دیدم میاد اونجا و دست خانومشو میگیره. معمولا دیدن اینجور صحنه ها اینجا خیلی نادره. چون زیاد میرم اونجا دیگه تقریبا همه رو میشناسم . امروز کار داشتم و دیدم ست آخر والیبال با چین وایسادم که ببینم چی میشه. من به شدت والیبالیم.طبق معمول رفتم خودمو وزن کنم دبدمش ناخودآگاه بهش سلام دادم چون اونم با لبخند داشت منو نگاه میکرد. گفت کجایی بودی؟ گفم فلان جا. بعد یه کم از اونجا حرف زدیم پرسید متولد چندی گفتم 69. گفت خیلی بچه ای درمقابل ما. باز با هم حرف زدیم .اولا که میدیدمش کتاب دعا یا قرآن دستش بود یا خواب بود.چندوقته میبینم گوشی دستشه و خیلی مشغوله تا حالا فکر میکردم تلگرامه. امروز دیدم رمان میخونه اونم با چه علاقه ای غرق میشه تو داستانا درواقع باهاشون زندگی میکنه، عاشق میشه، میخنده و گریه میکنه. از لبخندای تو صورتش خیلی مشخص بود گفت گوشیتو بیار برات بریزم. گفتم من کتاب دارم برات بیارم خیلی خوشحال شد اسم کتابامو که گفتم همه رو خونده بود غیر از یکی که قرار شد براش ببرم.گفتم پلیسیه من خیلی دوسش نداشتم گفت من دوست دارم بیار. یادم باشه 1شنبه حتما براش ببرم.
تو کل اون لحظه ها ایران تو ست 5 ام بود و کاملا مساوی و نفسگیر پیش میرفت من یه لحظه اشم ندیدم به نظرم حرف زدن با اون مفید تر بود تا دیدن والیبال حداقل یه دوست پیدا کردم. حالا منه والیبالی خیالم راحته که ایران برده شب که تکرارشو گذاشت میشینم همشو میبینم مگه نه؟
من کتاب رو نمی تونم تو موبایل بخونم. چشمم اذیت میشه. کتاب رو تو کیفم می گذارم و هر جا بتونم می خونم.
در یک اقدام عجیب یک کتاب میلان کوندرا را با جناب همسر مشترک داریم می خونیم. دو تا لاکتابی داریم. روزهایی که من کشیکم او می خونه و روزهای که او کشیکه... خیلی داره کند می خونه، واسه این که تو ذوق پچه ام نخوره زیاد ازش جلو نمی زنم و یه کتاب دیگه جاش می خونم. فکر کنم سه سال دیگه تمومش کنیم. این هم اقدامات من جهت کتابخوان کردن یک همسر!!