دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

219.این پست زبون روزه نخونید لطفا!!!!

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ
هرشش ماه یک بار یه سری دستگاههای پر خطر ما توسط شرکتهای نمایندگی سرویس و کالیبره میشوند و برچسب میخورن که تا 6 ماه اوکیه. و مسئولیتش هم با اوناست به تبع. و خدا نکنه یه بازرس بیاد و ببینه یه دستگاه برچسب نداره یا 1 روز از تاریخ انقضاش گذشته. دیروز دونفر واسه سرویس دستگاههای ونتیلاتور و ماشین بیهوشی ما اومده بودن.تا آخرای وقت اداری تو آی سی یو بودن و منم کارای خودمو میکردم بعداز وقت اداری دیگه رفتم پیششون کمک. اولین ماشین بیهوشی تو زایشگاه بود با اینکه ما تو یه اتاق جدا بودیم ولی خب صدا که میشنیدیم. متاسفانه یه زایمان بد داشتن و بنده خدا با تمام وجودش فریاد میزد تمام 20 دقیقه ای که ما اونجا بودیم :/ مهندسا خیلی سعی کردن چیزی نگن آخرش یکیشون گفت من نمیدونم این خارجیا چطوری زایمان میکنن صداشون درنمیاد؟ راست میگه واقعا چیکار میکنن؟
من واسه مهندسای محترم نهار گرفتم ولی خودم که نخوردم :/
بعدش رفتیم اتاق عمل که واقعا شلوغ بود.مهندسا لباس پوشیدن و رفتن تو و من دم در بودم که دیدم وای اون خانومی که داشت زایمان میکرد آوردن. بیچاره دوقلو داشته یکی رو به دنیا آورده بود و دومی به مشکل خورده بود حالا باید سزارین میشد..من چون لباس عوض نکرده بودم نمیتونستم از جام تکون بخورم یعنی دقیقا کنار تخت این خانوم تا کاراش انجام بشه. با تمام وجود حس میکردم چه دردی میکشه فقط داد میزد و گریه میکرد و از کمر به پایین غرق خون بود.
لباس پوشیدم و رفتم تو دیدم وای افتضاحه متخصص بیهوشی یه خانوم جوون و استرسیه خیلی بهم غر زد که چرا امروز. خیلی سعی کردیم مزاحم هیچ اتاقی نشیم. هر اتاقی که مطمئن میشدم تا 20 دقیقه عمل نداره میرفتیم توش.خیلی وقتمونم صبر میکردیم تا عملا تموم بشه. یه طرف این سزارین بود یه طرف آپاندیس یه طرف لوزه یه طرف اورتوپدی فقط اتاق چشم خالی بود که ما کارمونو از اونجا شروع کردیم. وسط عمل آپاندیس منو صدا کردن که مانیتور یه چیزیش کار نمیکنه. خیلی مسخره دیگه درصد اکسیژن خون نشون نمیداد یهو :/ من میدونستم یه دستگاه جدا واسه این کار دارن. خودشون نمیدونستن که اصلا دارن چه برسه به اینکه کجاست. رفتم تو اون یکی اتاق (لوزه) برش داشتم آوردم و مشکل حل شد. انگار خوششون اومده بود مشکلات مسخرشونو همون وسط عمل به من میگفتن که این کپسول صدا میده این بوق میزنه و ... خب نمیشه یه موقع دیگه بگین من این صحنه هارو نبینم؟ به طور کلی فقط سه تا رنگ میدیدم. سبز و آبی که رنگ لباسا و کاشی ها بود و قرمز که خون بود. فقط خون میدیدم.......از 7 و نیم سرکار بودم ،نهار نخورده بودم، همون روزم عادت ماهیانم شروع شده بود و تو اتاق عمل گیر افتاده بودم. این وسط غرغرای خانم دکتر بیهوشی منو کشت. وقتی که فقط یه دستگاه دیگه مونده بود و قرار نبود تو اون اتاق دیگه عملی باشه منو کشیده کنار میگه به اینا بگو برن یه روز دیگه بیان 0_0  میگم نمیشه که اینا از تهران اومدن با کلی نامه نگاری. میگه تو با کی هماهنگ کردی امروز بیان. میگم اونا وقت تعیین میکنن نه ما. حالا اولین باره اینطوری شده ماهم که وقت عملیو نگرفتیم. میگه نه ممکنه هرلحظه سزارین فوری بیارن. میگم خانوم دکتر تا از زایشگاه زنگ بزنن بیارن ما کارمون تموم شده. و مجبور شدیم به خاطر این فوریت همزمان با اینکه اتاق آخر تمیز میکردن کارمونو شروع کنیم. اتاقی که همون خانوم حامله توش بود.
یعنی باورم نمیشد کف اتاق کلا خون بود هرجارو نگاه میکردی فقط خون میدیدی. خیلی سعی میکردم بالا نیارم.مردا خیلی راحت میگفتن و میخندیدن و کسی که اتاق تمیز میکرد همش خانوم دکتر مسخره میکرد که من 27 ساله تو اتاق عملم ندیدم کسی اینطوری سزارین کنه 2 ساعت طول میکشه بعدم اتاق اینطوری میشه.
بالاخره تموم شد. روز بیخودی بود ساعت 5 گذشته بود رسیدم خونه. با کیف و مقنعه وجوراب رو افتادم رو تخت نمیخواستم حتی حرف بزنم....یه دو ساعت طول کشید تا به خودم اومدم.استرس روز بعدشو داشتم که قرار بود کلاس آموزش برای پرسنل بذارم.....
۹۵/۰۳/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۱
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">