دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

262. دوست قدیمی

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۴ ق.ظ
یکی از همکلاسی های دانشگام که دوست و همشهری ام هم هست اصفهان داره ارشد میخونه، جمعه عکسشو تو تلگرام دیدم گفتم وای چقد دلم براش تنگ شده، چه شبا که تا صبح تو اتوبوس باهام حرف میزدیم و پسرای کلاسمونو مسخره میکردیم و غش میکردیم از خنده! بعد یکی دیگه از پسرای کلاس که اونم همشهریمون بود از ته اتوبوس اس ام اس میداد " لطفا یواش تر حرف بزنید همه خوابن" ما تازه میفهمیدیم که اینم تو اتوبوس و باز غش میکردیم از خنده!!!! یادش بخیر.
بهش پیام دادم و اونم خیلی خوشحال شد. گفتن کجایی گفت اصفهان و چون همسرجان شنبه اصفهان کار داشت قرار گذاشتیم بریم بیرون :)
خیلی ذوق زده هی بالا و پایین میپریدم و به همسر میگفتم . دوست! دوست! دوست واقعی!! دوست قدیمی واقعی!!باهاش برم بیرون، تنها نرم تو مغازه ها! قیافه همسر 0_0
خلاصه که رفتیم، وقتی از دور همدیگرو دیدیم تقریبا پرواز کردیم. اون موقع فهمیدم اونم به اندازه من ذوق زده بود. اینقد غرق صحبت بودیم نفهمیدیم کجا میریم. تو عمق این بازا قدیمیای اصفهان 0_0 بعدشم نفهمیدم چطوری از وسط نقش جهان دراومدیم. خلاصه که خیلی خوش گذشت. فهمیدم یکی از دوستامونم مامان شده و بچش دو سه روزشه. خونشون شهرکرد. گفتم سحر صبر کن یه کم نی نی خوشگل بشه بعد باهام میریم خونشون :)
دیروز یه کار مفید دیگه هم کردم. یه شرکت تعمیراتی هست که زیاد باهاش کار میکنیم. من همیشه تلفنی با رئیسش حرف میزدم.یه بسته خیلی مهم باید شنبه صبح میبردن که نبرده بودن. گفتم خودم عصری میبرمش. دوست داشتم برم ببینمشون. قبل از اینکه برم پیش سحر رفتم اونجا و اسممو که گفتم کلی تحویلم گرفتن . رئیسش خیلی باهام حرف زد که چیکار میکنی؟ چطوری شده رفتی اونجا زندگی میکنی؟ (چرا همه تعجب میکنن؟) خلاصه که خوب بود. دو ساعت بعد بهم اس ام اس زد که آماده شده 0_0
شب که از سحر جدا شدم رفتم گرفتمش بعدم رفتم پیش همسر بازم نزدیک یک ساعت منتظر شدم تا کارش تموم بشه. مهمون همسرجان هم یه شام دبش زدیم و اومدیم خونه. خیلی روز خوبی بود :)
۹۵/۰۶/۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۴)

چقدر عالی
اشتراک گذاشتن خاطرات خوب خیلی کار خوبیه
ممنون از شما برای این حس خوب
حس خوبتون پاینده
یاعلی

پاسخ:
ممنون که حوصله میکنید و خاطراتمو میخونید :)
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۲ مردی بنام شقایق ...
سلام

ینی فقط اصفهان :))))
پاسخ:
واقعاااااااا
دوست و دوست و دوست! هیچی جای تنها دوست صمیمی آدم رو نمی گیره!
پاسخ:
واقعا
حس میکنم از یه جایی به بعد دیگه نمیشه با کسی صمیمی شد :/
در رابطه به دوست:
میگن اگه دوستای جدید نقره باشن دوستای قدیمی طلان
به نظر حسابی توی زمینه کاری تون کسی شدین واسه خودتون :)
پاسخ:
حس میکنم از یه جایی به بعد نمیشه مثل قدیما دوست پیدا کرد و باید قدر قدیمی هارو دونست
هنوز خیلی مونده :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">