264. روزایی که نمیشه سرپا ایستاد
سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ
از وقتی یادم میاد وقتی حالم گرفته میشد، مستاصل میشدم یا میدیدم زحمتام همه به باد رفتن یا هر چیز دیگه ای، هرجا بودم کف زمین مینشستم. مهم نبود کجا باشه......
تو راهررو مدرسه، راهررو دانشگاه، حیاط خونه هرکی، حتی خیابون....
هزارتا خاطره از این کارم دارم وقتی راهنمایی بودم تازه داشتم بزرگ میشدم تا یه روسری خوشگل سرم میکردم یا با دوستام میخواستم برم بیرون و بابام دعوام میکرد میرفتم طبقه آخر ساختمون و رو پله های دم پشت بوم مینشستم. اونجا به نظرم امن ترین جای دنیا بود... وقتی دبیرستانی بودم یه آدم بیشعور رو پل هوایی دست کثیفشو کشید بهم با تمام سرعت دوویدم و رفتم رو یه پل هوایی دیگه نشستم و گریه کردم. وقتی واسه گرفتن 10 نمره، پروژمو با افتخار بردم تو اتاق استاد و کار نکرد تو همون راهررو دانشگاه نشستم زمین و فقط بهش نگاه کردم....هزار بار این کارو کردم. ولی از وقتی دیگه ازدواج کردم، خانوم شدم و مسئولیت یه زندگی قبول کردم دیگه اینکارو نکردم یعنی نفهمیدم چی شد که دیگه مجبور نشدم کف زمین بشینم. دیروز اما همه کارام بهم ریخت و یه کمم مشکلات خانواده همسر و بیخوابی و ..... تو اتاقم با عصاب خورد نشسته بودم چشمم افتاد به دیوار زیر پنجره، در اتاق قفل کردم و نشستم رو زمین و تکیه دادم به دیوار زیر پنجره، چه جای خوبی بود چرا تا حالا اینجا ننشسته بودم؟ یادم افتاد به تمام روزایی که دیگه نمیتونستم سرپا وایسم، چقد بزرگتر و قوی تر شدم!!!!
تو راهررو مدرسه، راهررو دانشگاه، حیاط خونه هرکی، حتی خیابون....
هزارتا خاطره از این کارم دارم وقتی راهنمایی بودم تازه داشتم بزرگ میشدم تا یه روسری خوشگل سرم میکردم یا با دوستام میخواستم برم بیرون و بابام دعوام میکرد میرفتم طبقه آخر ساختمون و رو پله های دم پشت بوم مینشستم. اونجا به نظرم امن ترین جای دنیا بود... وقتی دبیرستانی بودم یه آدم بیشعور رو پل هوایی دست کثیفشو کشید بهم با تمام سرعت دوویدم و رفتم رو یه پل هوایی دیگه نشستم و گریه کردم. وقتی واسه گرفتن 10 نمره، پروژمو با افتخار بردم تو اتاق استاد و کار نکرد تو همون راهررو دانشگاه نشستم زمین و فقط بهش نگاه کردم....هزار بار این کارو کردم. ولی از وقتی دیگه ازدواج کردم، خانوم شدم و مسئولیت یه زندگی قبول کردم دیگه اینکارو نکردم یعنی نفهمیدم چی شد که دیگه مجبور نشدم کف زمین بشینم. دیروز اما همه کارام بهم ریخت و یه کمم مشکلات خانواده همسر و بیخوابی و ..... تو اتاقم با عصاب خورد نشسته بودم چشمم افتاد به دیوار زیر پنجره، در اتاق قفل کردم و نشستم رو زمین و تکیه دادم به دیوار زیر پنجره، چه جای خوبی بود چرا تا حالا اینجا ننشسته بودم؟ یادم افتاد به تمام روزایی که دیگه نمیتونستم سرپا وایسم، چقد بزرگتر و قوی تر شدم!!!!
۹۵/۰۶/۰۹