دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

279. خبر بد

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ق.ظ

همون روز که بازرس ها رفتن من با ذوق زنگ زدم به همسر که بگم چی شد حس کردم ناراحته. گفت عمو ایرج مرد :(

عمو ایرج داماد بزرگ عموش بود، یک سال بود که درگیر بیماری بود ، تومور مغزی داشت و همه میدونستن حالش خوب نیست. من خودشو چندبار بیشتر ندیدم ولی زنش :( خیلی جوون و خوشگله دقیقا عین مهتاب کرامتی صورتش. من از روز اول این دختر عمو رو خیلی دوست داشتم به نظرم یه آدم خوشبخت کامل بود. خیلی قیافش برای من خاص بود چشمای آبی داشت. دوتا بچه یه دختر یه پسر، وضع مالیشونم خیلی عالی بود و از همه مهمتر شوهرش بینهایت دوسش داشت همیشه عاشقانه دوسش داشت . مثل این بچه های 17 18 ساله شوهرش دورش میگشت. مثل بقیه نبودن که فقط زن و شوهرن واقعا علاقه بینشون بود.از نظر همه اوج خوشبختی یعنی زندگی اونا.

ولی حالا :( من قبول دارم که مرگ حقه ولی الان این زن جوون با دوتا بچه کوچیک میخواد چیکار کنه؟ تو این مملکت که همه زن بیوه رو به یه چشم دیگه نگاه میکنن میخواد چیکار کنه؟ این همه زحمت کشید واسه این زندگی، تلاش کرد، حالا چیکار کنه.

دیروز  تو مسجد بهم گفت من بیوه شدم! باورت میشه من بیوه شدم :( خیلی ناراحتم براش.

۹۵/۰۶/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

ای وای خدا بیامرزدش :( واقعا سخته
پاسخ:
:(
آخى طفلى خانمش
چقدر زندگى نامرد و بى معرفته
چشم نداره خوشى و شادى آدما رو ببینه :((
پاسخ:
آره واقعا هیچکس نمیدونه زندگی باهش قراره چیکار بکنه :(
سلام
:(
خدا رحمتشون کنه و به خانواده ش مخصوصا همسر و بچه هاش صبر بده
پاسخ:
سلام
خدا رفتگان شماهم بیامرزه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">