دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

295. مگه نه؟

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۴ ق.ظ
پنج شنبه و جمعه به شدت بی انرژی بودم اینقد که حال تایپ کردنم نداشتم. از یه آبرو ریزی کامل هم جون سالم به در بردم ان شالله. پنج شنبه خیلی الکی الکی بی انرژی بودم. کاری هم نکردم خدایی، فقط نشسته بودم تو اتاقم :/ صبح با کارپردازمون کار داشتم زنگ زدم بهش گفت بیرونم اومدم زنگ میزنم بهت تا 11 خبری نشد. زنگ زدم بهش خیلی جدی میگه : بله بیمارستانم کار داشتین؟ 0_0 خدایا اینا چرا اینجورین. گفتم آره دیگه کار دارم. گفت میام پیشت. منم طبق معمول رو کاغذ جلو دستم داشتم چرت و پرت مینوشتم که چرا حال ندارم. لیست کارایی که باید انجام میدادم هم نوشته بودم. و زیر همه اونا نوشتم " پررو! مگه خودش نگفت وقتی اومدم زنگ میزنم؟ پس چرا الان میگه چرا کار داری ! و... "تلفن اتاقم زنگ خورد رفتم قسمت پشتی اتاق که جواب بدم. مدیر بود و نمیشد کاریش کرد داشتم باهاش حرف میزدم که کارپرداز محترم اومد خیلی راحت رفت پشت میز من و تالاپ! نشست رو صندلی پشت سیستم و صاف اون برگه جلوش بود!منو میگی رنگم پرید اصلا نمیفهمیدم چی میگم و چی میشنوم. حتی جرات نمیکردم ببینم میخونه برگه رو یا نه. چون با روان نویس و خیلی درشت نوشته بودم تابلو بود. حسم اینه که یه لحظه نگاش کرد شاید چند کلمه اش هم خوند ولی چون فهمید خصوصی دیگه نگاش نکرد! (ان شالله) منم سریع خداحافظی کردم  و اومدم خیلی خیلی عادی برگه رو برداشتم و برعکس گذاشتم رو میز پشتی. ندیده مگه نه!
پنج شنبه مهمون داشتم. پدرشوهر جان!چندجا واسه ختم و اینجور چیزا دعوت داشت همشون به خونه ما نزدیک بودن هی میومد و میرفت که این همه راه نره تا خونشون. خوب بود تنها نبودم..بنده خدا کاری به من نداشت بیشتر درحال استراحت بود منم کارامو میکردم. شبم سوپ داشتیم چون همسر گلودرد داشت. با اینکه شام خورده بود خورد و خیلی هم خوشش اومد. دیگه ساعت 10 همسر رسوندش.
خواهرشوهر کوچیکه متولد آبان. دیروز یه عکس گذاشته بود اینستاگرام درمورد ماه تولدش. منم تولدشو پیشاپیش تبریگ گفتم. فکر میکنین چی جوابمو داد؟ مرسی آبجی جون!
اینقدر این کلمه روم تاثیر گذاشت که تصمیم گرفتم برای تولدش یه شال گردن و ساق دست ست ببافم! ببینید چه آدم تاثیر پذیری ام قشنگ ساخته شدم واسه عملیات انتحاری!
پیش دانشگاهی که بود شال و کلاه و ساق دست مشکی صورتی بافتم براش که عاشقشون بود. کل زمستون پیش دانشگاهی و سال اول دانشگاه پوشیده شون. امسال ولی با رنگ و مدل سلیقه خودم میبافم براش، عکسشو میذارم براتون وقتی بافتم.
پروفایل تلگرامم یه عکس نوشته گذاشتم که متنش اینه"آدم ها اگر دوست داشته باشند خودشان با شما درد دل میکنند حواستان باشد این سوال ها مربوط به حریم خصوصی افراد است. وارد حریم خصوصی مردم نشوید: چرا بچه دار نمیشی؟ چرا ازدواج نمیکنی؟ چرا ادامه تحصیل نمیدی؟ خونه تو چرا عوض نمیکنی؟ چقد حقوق میگیری؟ این چه لباسیه پوشیدی؟ چرا اینقدر چاق شدی؟ چرا لاغری؟ رابطتون چرا خراب شد؟
نظرتون چیه؟ یه جوری باید به همه بگم آقا به شما چه، مگه نه؟

۹۵/۰۸/۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

همه به زندگی هم کار دارند :/
پاسخ:
آره دقیقااااااا
خستم کردن دیگه
سلام آبجى
منم تولدم آذره آبجى:))))
خیلى جوگیریا:))

آره جان خودم
مطمئنا ندیده))

خوب نوشتى آبجى
فقط این قضیه بچه رو لااقل مورد دوم میاوردى که اینقدر تابلو نشه:))
پاسخ:
سلام عزیزم
من دیگه گول نمیخورم😂😂😂😂
ایشاله که ندیده
دیگه تو عکس بچه رو اول نوشته بود دست من نبود
اتفاقا دوست دارم تابلو بشه یه کم
سلام
بالاخره وقت کردم بخونمتون، چند روز بود هی صفحه های مطالبتون رو باز میکردم و باز نگه میداشتم که بخونم ولی نمیشد 
در اتاقتون بازه؟!
همین تبعیضا رو قائل میشید که یکی شده خواهر شوهر کوچیکه یکی خار شوئر!!! :))
چقدر غیرمستقیم بیان کردید! :))
پاسخ:
سلام مرسی که وقت میذارید برام
بله در اتاقم بازه 
تبعیض خودشون بنیان گذاری کردن در رفتارشون
آره دیدی اصلا کسی نفهمید خخخخخخ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">