دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

323. بنزین

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ

امروز دلم میخواد فقط بنویسم :)

چهارشنبه ظهر بعد از تمام استرس ها و روزهای شلوغ، من 1ساعت پاس گرفتم و راه افتادیم. اینقدر این 1 ساعت زودتر رفتن تاثیر مثبتی روی ما داشت و از برنامه جلو بودیم که هی برای خودمون کیف میکردیم. پیشنهادم به همه اینه که برای آرامش گرفتن بشینید تو ماشین و فقط برید و برید اگه اطرافتون کویر باشه خیلی بهتره. میخواستم پیشنهاد بدم وایسیم یه کم تو کویر راه بریم ولی هم هوا خیلی زود تاریک شد هم اینکه هرچی زودتر میرسیدیم بهتر بود. شب کمتر تو جاده میموندیم :)

هرچی بیشتر به طرف شهر ما میریم فاصله شهرا از هم بیشتر میشه و تعداد روستاها به صفر میرسه. فاصله دوتا شهر دقیقا 130 کیلومتر و این وسط هیچی نیست. دقیقا هیچی هیچی نیست. ما همیشه وقتی این فاصله رو میگذروندیم و به شهر میرسیدیم بنزین میزدیم. این دفعه وقتی از شهر اول زدیم بیرون من درجه بنزین نگاه کردم و گفتم فکر نکنم بنزینمون برسه ها بیا همین الان بزنیم. همسرجان گفت نه! ما همیشه اونجا بنزین میزنیم چرا نرسیم؟ گفتم خب شاید ماشینمون دلش خواسته این سری بیشتر مصرف کنه این که ملاک نیست. اان باید ملاکت درجه بنزین باشه!

خب تا حالا تو تاریخ بشر شنیدین که یه مرد به حرف زنش گوش بده؟همسر ما هم مثل بقیه بشریت به من خندید :/ آقا ما رفتیم و رفتیم و رفتیم و بعد از تابلو 60 کیلومتر مونده به شهر مورد نظر چراغ بنزین روشن شد و خیلی زود چشمک زن شد :/ منم حرص میخوردم فکر کن وسط بیابون ساعت 10 شب... همسر جان فقط میخندید میگفت طوری نیست وایمیستی کنار جاده یه 4 لیتری هم میگیری دستت :/ تازه به منم میگفت غرغر کن 0_0 آقا ما نصف عمر شدیم که تو سرما تو بیابون نمونیم...بعد تابلو پمپ بنزین دیدم 10 کیلومتر :/ باز هم هی حرص خوردیم. بالاخره تابلو پمپ بنزین دیدیم 1000 متر. تو دلم گفتم خب 1000 متر میشه هول داد ولی خداروشکر به پمپ بنزین رسیدیم . اونجا فهمیدم خدا خیلی دوسمون داره. حالا وقتی بنزین زدیم فهمیدیم فقط 1 لیتر دیگه داشتیم :/

همسرجان یه نوع خنده داره که وقتی خودش یه گندی زده اونجوری میخنده کل مسیر داشت همونطوری میخندید و من حرص میخوردم.

۹۵/۱۰/۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۳)

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۳ بی نام نشان
یک تبدیل فوریه (آشنایید که باهاش مهندس جان) از خنده ی آقایون در اون لحظه بگیرید میبینید که در اصل گریست
پاسخ:
خخخخخخ بهترین توجیهی بود که تا حالا شنیدم . هرچند از تبدیل فوریه متنفر بودم یه جورایی اسمشم از خاطرم پاک شده بود. یهو رفتم تو عمق تاریخ یادش افتادم :)
ماشالا چه عجب نوشتی. از عروسی هم بگو
پاسخ:
سلام دیگه مینویسم
چشم 
شانس آورده بودین پس! O-o
آقای شوهر هم نمیخواستن دلتون بلرزه حتما و با خنده و شوخی قوت قلب میدادن و توی دل خودشون خدا خدا و نذر و نیاز میکردن که توی بیابون نمونید :)
پاسخ:
آره چه جورم شانس آوردیم همش کار خدا بود :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">