دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

354. خانم مهندس غر غرو

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ب.ظ
کثیفم، یه عالمه ظرف نشسته دارم، شام درست نکردم فردا هم نهار نداریم :( حوصله هم ندارم :( فردا بیمارستان اردو داره واسه پیست بریم برف بازی، ولی من اصلا حوصلشو ندارم. مسئول روابط عمومی هم خیلی بهم گفت اسم بنویس گفتم حالا بهت خبر میدم و هیچی نگفتم :/ امروز صدام کرد و گفت روزتون کیه؟من 0_0 روز چی؟ گفت روز مهندس دیگه! عجیب بود که یادم نبود از سال اول دانشگاه با اینکه اصلا نمیشه گفت مهندس بودم خیلی ذوق زده بودم واسه این روز، پارسالم یادم بود حتی! گفتم 5 اسفند. حالا حتما میخواد مثل روز رادیولوژی ،حسابداری، ماما و ... با مدیر کنار هم ردیفمون کنه ازمون عکس بگیره بذاره تو کانال، ظهر دوستم بهم پیام داد معاونت برنامه گذاشته اون روز.. اونم دلم نمیخواد برم ولی پارسال بهمون یه کارت هدیه دادن اگه امسالم بدن میرم باهاش ساعت میخرم با این حقوق چندرغازم دلم نمیاد ساعت بخرم. مثلا دارم پس انداز میکنم ولی اصلا جمع نمیشه :/
احتمال خیلی زیاد هفته دیگه نه، هفته بعدش ارزیابا میان ماهم کلا از حال و هوای اعتبار بخشی اومدیم بیرون ،حالا من دوباره استرس گرفتم....
تاسیسات باهام قهر کردن،به خاطر یه سوتفاهم و حرف الکی یه آدم بیخود، هرکاری بهشون میگن، میگن تجهیزات پزشکی به ما ربطی نداره... اینقدر که یه دوش اضطراری تو آزمایشگاه میخواستن نصب کنن واسه وقتایی که اسید و خون و اینجور چیزا تو چشم و صورتشون میپاشه، گفتن ما بلد نیستیم این تجهیزات پزشکیه :/ اینطوری که توی این هفته یه روز کامل تو موتور خونه بودم کنار تابلو برق، یه روز امحا زباله خراب بود و من چندین ساعت تو اون اتاق با یه عالمه زباله عفونی و یه دستگاه که یه دفعه قاطی میکرد و بخار و با شدت میداد بیرون تنها بودم. حتی بعدش رفتم تو مرکز تلفن آقا گفت از کجا بوی آشغال و سوختنی میاد :( امروز هم یه دستگاه آزمایشگاه خراب شده بود که میدونستم توش یه موتور گنده است، پارسال یه بار با تاسیسات بازش کردیم موتورشو امتحان کردیم عیبشو فهمیدیم و اونا بردنش موتور پیچی درستش کردن ولی ایندفعه نیومدن و من تنها بازش کردم بدون آچار من فقط چندتا پیچ گوشتی و انبردست خونگی دارم :( بچه های آزمایشگاه دلشون سوخت برام گفتن خب بگو حداقل بهت آچار بدن... یکی از پسرا اومد کمکم. بازش کردیم 2تا زغالش تموم شده بود درشون آوردم و بردم پیش کارپرداز تا برام بخره. با دستای زغالی و روغنی، اینقدر که نمیتونستم مقنعمو بکشم جلو و برم، حالا فکر میکنین چه عکس العملی دیدم سرشم بلند نکرد، گفت تنخواهمون صفر شده، دیگه خرید تعطیل شد. داریم انبار گردانی میکنیم و یه عالمه غر دیگه که چرا الان یادتون افتاده. یکی از حسابداری ها هم اونجا بود که فقط با تمسخر منو نگاه میکرد... بهش گفتم اینجا بیمارستان نمیتونین از این حرفا بزنین اینا رو برامون تهیه کنید. گذاشتموشون رو یه دستمال کاغذی دستامو شستم و اومدم و سعی کردم گریه نکنم. من قوی ام! درمورد تاسیسات هم نمیخوام به مدیر بگم بازم صبر میکنم نمیخوام اوضاعم بدتر بشه. حس میکنم دوباره از خر شیطون میان پائین و مثل اولش میشن...
همسرجان داره برنامه میریزه با خانوادش جمعه بریم اصفهان آکواریوم و اونا برن خرید عید چون ظهر پرسید به نظرت جمعه ها اصفهان بازارش بازه؟ دلم نمیخواد برم یه بار با همسر رفتیم آکواریوم اینقدر قشنگ حال منو گرفت که تمام روز نمیتونستم به زور لبخند بزنم. مسلما دلم نمیخواد یاد اون روز بیفتم باز پامو بذارم اونجا. خرید اونا به من چه؟ کی تاحالا منو برده خرید؟؟؟؟؟/// کی؟ کی واسه من یه کاری کرده. همیشه خودش کار داشته منم باهاش رفتم و ساعتها تو خیابون معطل شدم تا کارش تموم شده. همیشه تنها رفتم تو مغازه ها و لباس پرو کردم و خودم چرخیدم و تصمیم گرفتم . تنها تنها تنها چند ساله تنهای تنها میرم تو مغازه ها خرید میکنم. حالا میخواد اونارو ببره خرید! خب ببره من حوصلشونو مدارم. کارمو بهونه میکنم و نمیرم! حوصله هیچ کسو ندارم. فقط میخوام فیلم ببینم و بخوابم همین!خستم کردن! همه عالم و آدم خسته ام کردن....
۹۵/۱۲/۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

روزت مبارک خانوم مهندس گل :*
پاسخ:
وای مرسی :*
چقد ذوق کردم :))))))))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">