دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۳۶۰. آغاز ۱۳۹۶

دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۱ ب.ظ

سلامممم عیدتون مبارک، ان شالله که همه سال خوبی داشته باشید!

من برگشتم :( بعد از کلی بدو بدو واسه اعتبار بخشی و بلافاصله بعدش خونه تکونی فشرده، ما رفتیم به دیار بنده.... وای یعنی خدا میدونه من چه آرامشی داشتم اونجا. ماه ها بود این احساس نداشتم. اینقدر پیش خانوادم راحت و خوشحال بودم. هی به خودم میگفتم این چه گندی بود من تو زندگیم زدم؟؟؟؟

داداشم سربازیش تموم شده بود. از اون لاغری وحشتناک دراومده بود و تپل شده بود. بهتر از همه موهاش دراومده بود و دوباره شده بود داداش گل خودم :) زن داداش گلی شکمش قلمبه شده بود و نی نی خانوم تکون میخورد ^__^  خلاصه که خیلی خوب بود همه چی.

1 هفته عین برق و باد گذشت :(( طبق برنامه مون به جای اینکه جمعه راه بیفتیم که شنبه برم سرکار، شنبه راه افتادیم. جمعه جاده ها هم خیلی شلوغ بود هم بارونی... شنبه با یه بغض گنده تو گلوم از همه خداحافظی کردیم و راه افتادیم. شب قبلش داداشم میگفت حالا صبح زود نرین ساعت 8 برین، 9 برین :(((

شنبه یه کم نگران بیمارستان بودم ولی هیچ خبری نبود خداروشکر حتی یه زنگم بهم نزن. تو راه هوا خوب بود نم نم بارون بود. یه جا هم مه غلیظ ولی در کل خوب بود. فقط نزدیک اصفهان یه ماشین جلومون چپ کرد. داشتیم نگاش میکردیما یهو ملق زد من که اینقد شوکه شده بود. نمیدونستم چطوری تو این گلای کنار جاده میدوام.خداروشکر همشون زود آوردیم بیرون و هیچکدوم طوریشون نشد. 5 تا آدم گنده توش بودن همه سالم. ماشینم صاف کردن اونم انگار خیلی اوضاعش بد نبود. ولی ماشین به درک همینکه سالم بودن خداروشکر.دیگه زنگ زدیم اورژانس و پلیس هم اومد و ما دوباره به راهمون ادامه دادیم. چون صبح زود راه افتادیم زودتر از همیشه رسیدیم و وقت داشتیم همه کارامونو بکنیم و ترو تمیز بریم عید دیدنی خونه مادرشوهر.

یه روزایی یه اتفاقایی میفته که آدمای دور و برتو یه جور دیگه میشناسی. اون روز شنبه فقط دوست جونی هام میدونستن که من نمیام. بعدازظهرش یکی از همکارام بهم پیام داد که جرا امروز نبودین؟ کجایین ؟ کی میاین و از این حرفا. راستش برام جالب و خوب بود که به فکرم بوده. فهمیده من نیستم و نگران شده که چرا نیستم. حس خوبی بود....

درعوض شب که رفتیم خونه مادرشوهر و همسر داشت جریان تصادف تعریف میکرد مادرشوهر گفت فیلم نگرفتین؟ 0_0 پدرشوهرم گفت اصلا نباید وایمیستادین باید گازشو میگرفتین و میرفتین شاید بعدا طلبکار میشدن که شما یه کاری کردین ما چپ کردیم 0_0 اصلا از تعجب شاخام دراومده بود که چی میگه؟؟؟؟؟اگه ما خودمون تو اون ماشین بودیم چی؟ کسی نباید کمکمون میکرد؟؟؟؟؟؟ مگه ما آدم نیستیم؟ اصلا ما خودمون مقصر باشیم باید بذاریم بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همینجوری درحال درآوردن شاخ بودم که با افتخار تعریف کرد ما یه سال نمیدونم از کجا میومدیم عمو فلانی پشت فرمون بود و ... بالاخره که یه مزدا یه خاطر اونا چپ میکنه و شروع میکنه به ملق زدن پشت سر هم، ما هم مقصر بودیم و اصلا واینستادیم....بعد برای اینکه خودشو توجیه کنه گفت من آخرش تو آینه دیدم دو نفر اومدن بیرون 0_0

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من کجام؟ نا امید شدم کلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آقا روز زن دریغ از جمله :( دلم گرفت.

۹۶/۰۱/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">