دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

۴۰۳. گریه

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ

شنبه و یکشنبه کالیبراسیون داشتیم من تا ۶ بیمارستان بودم هردو روزشو. دوشنبه مرخصی گرفتم که یه کم بخوابم و استراحت کنم دلم واسه نی نی هم میسوخت. دوشنبه هم خودم استراحت کردم هم خونه برق افتاد هم دو جور غذا و سالاد درست کردم ولی اینقدر گوشیم زنگ خورد که کوفتم شد.

امروز رفتم سرکار از اول صبح مسئول زایشگاه این پیچ هست رو پروب توکو که همش شل و سفتش میکنیا افتاده گم شده😐 من: من چیو میام شل و سفت میکنم. خب بگو اینم گم شده. برو پیداش کن. 

_ اگه پیدا نشد چی؟ 

_ من نمیدونم بگردین پیداش کنین.

_ اگه جارو شده باشه چی؟

_ حالا بگردین اگه نبود میخریم براتون.

دو دقیقه بعد مسئول زایشگاه

_ دستگاه شوک و نوار قلب خرابن، پس مگه کالیبره نشدن؟

رفتم پایین قبل از همه یکی از پرسنلشون میگه اومدین همه چیو خراب کردین و رفتین...‌ میبینم نوار قلب نزدن تو برق. شوک هم رو صفر ژول. بهشون میگم چون هرروز روشن میکردین رو ۳۰ ژول بوده دلیل نمیشه که الان تشخیص ندین و نتونین یه سطح انرژی تغییر ندین. پس چطوری میخواین مریض احیا کنین‌. کمم که نمیارن خداروشکر میگن اینا هم تا شما رو میبینن سالم میشن😐😐😐😐 

۵ دقیقه بعد اتاق عمل بدو بیا با چه استرسی رفتم. دکترهای چشم احمقمون که زن و شوهرم هستن مریض بیهوش کردن بعد دیدن میکروسکوپ روشن نمیشه‌. از لامپش بود حالا خداروشکر لامپ داشتیم فقط پیچ گوشتی میخواست رفتم بالا آوردم جابه جا کردیم و خداروشکر روشن شد. حالا این وسط این دکترا هی به من تیکه مینداختن  انگار خودمون بهتر میدونیم، آچارشونم آچار نیست و کلی کنایه. وقتی رفتن سرعمل مسئول اتاق عمل گفت تو نبودی من پریدم بهشون. انگار من که رفتم پیچ گوشتی بیارم دکتر شروع کرده داد بیداد که این چه مهندسی که دست به جیب میاد هیچی همراهش نیست، اسمشو بره عوض کنه و انگار چیزای دیگه بعدم چندتا دفتر پرت کرده زمین مسئول اتاق عملم پریده بهش. نمیدونم چرا اینقدر بهم برخورد بدتر از اینم سرم اومده بود ولی اینقدر ناراحت نشده بودم‌. رفتم تو رست لباسامو عوض کنم کلی نشستم گریه کردم. دست خودم نبود اشکام میومدن خودشون. خودمو جمع و جور کردم رفتم تو اتاق بازم ادامه گریه. هم اتاقی ام میگه اونم حامله بوده همین طوری بوده. یعنی از حاملگی که اینقدر بی طاقت شدم‌‌. خلاصه که روز خوبی نبود. 

از همه اینا که بگذریم هفته نهم هم به سلامتی تموم شد.

مامانی تو مواظب خودت باش ببخشید که اینقدر اذیتت میکنم.

۹۶/۱۰/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۱)

۲۷ دی ۹۶ ، ۰۷:۳۳ نیــ روانا
سلاااام 
ترسوندیماااا خانوم مهندس
این چه عنوانیه آخه :/

اون زن و شوهر هم که تحفه ن دیگه
دست پیشو گرفتن که پس نیفتن بووووقاااا

سانسور کردم که واسه نی نی مون بدآموزی نداشته باشه :دی

آخ جوووون من خاله شم 😍😍😍
پاسخ:
وای عزیزم ببخشید
قربون سانسور کردنت خاله😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">