دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

423. پس از زایمان

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۱۳ ق.ظ

نمیدونم تربیت ما اینطوری بوده یا ذاتا من اینطوریم یا نمیدونم چی که فکر میکنم همش باید خوب باشم نگم حال ندارم و حالم خوب نیست و این حرفا واسه همین تو کل دوران بارداریم اصلا نمیگفتم من نمیتونم فلان کار بکنم و همیشه مورد تعجب همه بودم با توجه به اینکه کارمم فنی بود ‌. مثلا میدی  من با شکم ۸ ماهه رفتم زیر دستگاه با پیچ گوشتی دارم یه کاری میکنم..

بعد از زایمانم دقیقا همینطوری بودم فکر میکردم زشته اگه من الان جا پهن کنم بگیرم بخوابم . دکترم برام شیاف نوشته بود که وقتی مصرف میکردم دیگه هیچ دردی نداشتم همه اینا رو اضافه کنید به خوشحالی وافر من و ذوقی که نمیدونستم باهاش چیکار کنم. در نتیجه همش بشین و پاشو همه کارای بچه رو خودم بکنم. نشسته شیرش بدم. خودم ببرمش شنوایی سنجی و بهداشت و این حرفا.که البته تمام کارام اشتباه بود.... روز پنجم فهمیدم چندتا از بخیه هام باز شدن☹

رفتم دکتر برام تمیزش کرده که فوق العاده دردناک بود و یه سری مراقبت ها بهم داد که تقریبا منو انداخته تو جا. و گفت اگه بعد از ۱ هفته خودش جوش نخورد باید دوباره برات بخیه بزنیم. روزای اول خیلی ناراحت کننده بود و من خودمو بیشتر باخته بودم. مدام گریه میکردم و از اینکه فقط به بچه شیر میدادم و بقیه کاراشو مامانم میکرد حس بدی داشتم. و اینکه رو تخت خوابیده بودم‌. اتاق خواب ما هم پنجره نداره‌. فقط دلسا رو میاوردن من شیرش بدم. منم مدام گوشم به در ببینم بچم گریه نمیکنه؟ بقیه چی میگن؟ چه خبره؟ دیگه طاقتم تموم شد زدم زیر گریه که تورو خدا جای منو ببرین توی هال. 

به خودم گفتم تا جمعه به یه بهبودی خیلیی خوبی رسیدی و تا هفته آینده خوبه خوب شدی. امروز که همسر زخممو دید عکس العملش عالی بود گفت خیلییی خوب شده. داره بسته میشه. و من از ذوق مردم. البته همشو مدیون مامانمم که خیلی خوب ازم مراقبت میکنه. الان حالم بهتره ولی باز یه موقع هایی دلم میگیره دیشب رفتم تو تراس و یه عالمه گریه کردم واسه منی که اینقدر فعال بودم و هرروز یه عالمه آدم میدیدم همین تو خونه زودن بس بود چه برسه به این وضع الانم. 

مثبتشو نگاه کنی باعث شد من بیام این پستارو بنویسم. 

دوستای گلم برام دعا کنید زود زود خوب بشم. و درس بگیرین که اینقد نگین من خوبم من خوبم یه کمم هوای سلامتیتونو داشته باشین بخدا زشت نیست.

۹۷/۰۶/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
خانوم مهندس

نظرات  (۸)

عزیزمممم
منم دقیقا همین شکلی بودم
کار خاصی نمی کردم ولی همش سر پا بودم و دراز نمی کشیدم تا وقتی حس سرگیجه میکردم و فشارم می افتاد
جوری که روز پنجم همین سرگیجه پیش اومد و تو همون سالن دراز کشیدم
از قضا همون لحظه مادرشوهرجان اومد سر بزنه منم با بخیه خوب سختم بود پاشم (سزارین کرده بودم)
بعد با کللللی تعجب گفت نیروانا چرااا دراز کشیده!!!!
در حالی که خودش برای عمل رحمش یک ماه کامل خوابید و استراحت کرد
خلاصه منم میگم خریت محضه و هنوزم عوارض اون استراحت نکردن با من هست :(
پاسخ:
نمیدونم چرا مارو اینجوری بار آوردن واقعا
دعا کن واسه من
چشم چشم دعا می کنم اولا حالت خوب خوب شه و هیییچچچچ مشکلی پیدا نکنی
دوم خدا به جفتمون عقل بده :دی
پاسخ:
: دی
تبریک می گم
و به امید بهبودی هر چه زودتر :)
پاسخ:
خیلی ممنون هم اسم عزیز
ای جان ❤️
پاسخ:
منم از لحظه اول نشستم :/
هی پرستارا اومدن گفتن نشین رو بخیه هات پدرت درمیادااااا
من با خودم گفتم برید بابا درد ندارم.زیرم از این بالشتکای دوناتی می ذاشتم راحتتتت دردم نمی اومد. ولی چشمتون روز بد نبینه تا روز دهم به غلط کردن افتادم دردی که توی اون ده روز کشیدم توی زایمانم نکشیدم خداییش
پاسخ:
اره چرا میگن بخیه های طبیعی چیزی نیست اتفاقا خیلی بدتره. همین حرفا مارو بیخیال کرد.
سلام
خب حتما تا الان بهتر شدین دیگه :)
پس اسم بچه تونم گذاشتید "دلسا" :) خدا نگهدارش باشه
پاسخ:
سلام خوبید؟ 
اسمش قشنگه؟ شما کوچولو ندارید؟
۲۹ آبان ۹۷ ، ۲۳:۰۳ نیــ روانا
خوبه خوبه خوب مادر و دختر خلوت کردین دیگه ما رو تحویل نمی گیریناااا 
با لحن حمیده خیرآبادی لطفا
پاسخ:
من شرمنده ام
کجایی دختر
خبری ازت نیست؟
یه خبری از خودت بهم بده
پاسخ:
والا بچه داری بیچارمون کرده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">