دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

دلنوشته های روزانه من

اینجا مخصوص حرفهایی است که به هیچکس نمیشه گفت

آخرین مطالب

خب داشتم میگفتم چون من رفته بودم تو هفته ۴۱ باید هرروز میرفتم سونوگرافی میدادم و نوار قلب بچه رو میگرفتم تا از سلامتش مطمئن بشیم (خب چه کاریه؟)

روز سه شنبه صبح با مامانم هلک و هلک پیاده رفتیم بیمارستان که پیاده روی هم کرده باشیم تو راه رانی هم گرفته بودیم دستمون دریغ از اینکه اون روز همون روزی که داریم انتظارشو میکشیم. رفتیم سونو دادیم و بازم چون همه چی خوب بود باید صبر میکردیم. سوپروایزرمونو که قبلا به اسم خانم شهردار ازش نوشتم دیدیم. منو دید و گفت چرا رایمان نکردی هنوز؟ جریان گفتم و یهو عصبانی شد که بچت مدفوع دفع میکنه خطرناکه، پنج شنبه جمعه دکتر نداریم کارت به اعزام میکشه و خلاصه در یک حرکت ناگهانی تلفن برداشت زنگ زد زایشگاه که همین الان بستریش کنین. الکی بگین یه طوریشه بگین آبریزش داره و دست منو گرفت و برد تو زایشگاه. اینقدر سریع که نفهمیدم چی شد! هنوز گیج و منگ وسط زایشگاه بودم که لباسهای صورتی بیمارستان دادم دستم که بپوش... دوستامم خیلی زود با خبر شدن و اومدن خیلی خوشحال ازم عکس گرفتن منم با نیش باز😁 بهم آمپول فشار زدن که دردام شروع بشه. نمیدونم چرا تا اون موقعاصلا نمترسیدم.بچه های زایشگاه لطف کردن و بهم اتاق خصوصی دادن جایی که مامانم پیشم باشه کلا همونجا بمونم تا زایمان کنم. خلاصه که ساعت ۱۲ سرم بهم زدن و ساعت ۱ و ربع کیسه آبم پاره شد و دردا شروع شدن. از این به بعدش وحشتناک بود. اگه مامانم پیشم نبود نمیدونستم چطوری تحمل میکردم همش بغلم میکرد و با یه دست کمرمو چرب میکرد و ماساژ میداد. گرمای بدنش واقعا آرومم میکرد. ولی دردا مدام شدیدتر میشدن.بدتر اینکه فاصلشون هم کم بود ۱ دقیقه استراحت که بیهوش بودم بعد ۱ دقیقه درد که به نظرم تمومی نداشت. و منم فقط داد میزدم من غلط کردم منو ببرین سزارین. التماس میکردم که توروخدا من پرسنلم منو ببرین سزارین کنید. از ساعت ۱و ربع تا ۷ فقط جیغ میزدم و با قدرتی که حتما خدا بهم داده بود تو اون روز به دفعه بچه رو آوردن بیرون گرفتن جلو چشمم. ماما گفت نوزاد دختر ساعت ۱۹. باورم نمیشد چی میدیدم دیگه نه درد داشتم نه دیگه فهمیدم دارن چیکار میکنن فقط چشمم به چشمای باز و درشت نوزادی بود که انگار مال منه... لحظه اول گریه کرد و بعدش یهو آروم شد فقط نگاه میکرد. خیلی سفید و تمیز بود و رو سرش یه عالمه موی مشکی و چشمای باز مشکی. گذاشتنش تو بغلم و من دیگه رو زمین نبودم فسقلی از لحظه اول تمایل به شیر خوردن داشت😂 تا تو بغلم بود عالی بودم وقتی بردنش دلم براش تنگ شد‌. 

من مادر شدم اسمشو گذاشتیم دلسا😍

خانوم مهندس
۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزهای انتظار واسه من خیلی طولانی شدن، گرمی هوا و دست و پاهای ورم کرده، تنگی نفس و سنگینی ۲۰ کیلویی من همه باعث شده بود من روزای آخر خیلی خسته بشم. روزی ۱ ساعت پیاده روی داشتم و چند سری ورزش میکردم و تا آخر ۳۹ هفتگی رفتم سرکار. مامان از ۳۸ هفتگی ام اومد پیشم و همگی منتظر بودیم. بابامم حوصلش سر رفته بود اونم اومد. حالا اون بنده خداها اینجا خیلی راحت نبودن منم خسته، دختر ماهم تنبل....دنیا نمیومد. هرشب که میخوابیدم میگفتم فردا حتما با درد بیدار میشم. بازم هیچی به هیچی اصلا دریغ از کوچکترین نشونه ای از زایمان.. گذشت تا ۴۰ هفتگی منم تموم شد و رفتم تو هفته ۴۱. دیگه هرروز شده بود کار من برم بیمارستان التماس دکتر زنان که تورو خدا منو بخوابونین.اونا هم میگفتن نه صبر کن هروقت خودش بیاد. زنگ زدم دکتر خودم اصفهان گفت بیا ماهم وسیله های فسقل جمع کردیم و خوشحال رفتیم اصفهان ولی اونم گفت الان که همه چی خوبه صبر کن تا خودش بیاد. آخه وقتی یه بچه سالم و رسیده است چرا باید الکی اون تو بمونه بیارینش بیرون دیگه!

خانوم مهندس
۰۷ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیگه آخرای ۳۵ هفتگی ام. ۱ ماه دقیق مونده تا تاریخ زایمانم ولی معمولا زودتر میشه‌. دست و پاهام حسابی ورم دارن و شدن عین توپ. قوزک پامو خیلی وقته ندیدم. سنگین شدم و حسابی گردالی. دیگه ماه نهم و هزار دردسر. با کلی بند و بساط باید بخوابی و پاشی و ساده ترین کاراتو بکنی. فقط ۱ کفش دارم که هنوز پام میره البته صبحا به زور میره تو پام ولی بعدش که میرم سرکار و راه میرم بهتر میشه. دیگه مرحله بعد دمپایی های همسره😂😂

اتاق نی نی خانوم آماده است و ساک خودش و خودم کامل و آماده چیده شده که سریع برش داریم و بریم بیمارستان. دل خوشیمونم شده روزی چند ساعت نشستن تو اتاق و مشغول بودن با وسایلش... یه روز چطوری کالسکشو جمع کنیم؟ دستشو ببریم اونور؟ چرخشو قفل کنیم؟ فرداش گیر کریر ایم که چطوری تو ماشین نصیش کنیم و کمربندشو کوچیک و بزرگ کنیم‌ یه روز دیگه درگیر گهواره ایم... بعدم بشینیم بگیم یعنی چه شکلیه؟ شکل منه یا باباش؟ گرد و توپولیه؟ موهاش فر یا لخته؟ خلاصه که مشغولیم... ولی همچنان من میرم سرکارو دیگه تو این هوا خیلی سختم شده فردا معاونت درمان کلاس داریم برم ببینم چه خبره؟ کی میخواد بیاد جام و کی میاد؟ اصلا مرخصی درکار هست یا نه؟ 

از ۵ مرداد هم احتمالا مامانم میاد پیشم میمونه تا نی نی خانوم دنیا بیاد😍

خلاصه که واسم دعا کنید که تو سرم هزارجور فکر و خیاله. دوستای گلم من حواسم خیلی به اینجا هستا یه وقت تنهام نذارید..دعا یادتون نره.

خانوم مهندس
۲۶ تیر ۹۷ ، ۲۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
این تعطیلات اولین تعطیلاتی بود که ما دو تا پا قرض نکردیم بدوییم بریم خونه ما. اونم چون من تو راه اذیت میشم. در نتیجه سه چهار روز همینجور بیکار تو خونه بودیم. خوب بود من که حسابی خوابیدم ولی دلگیرم بود. سه هفته شده اومدیم این خونه هنوز خانواده شوهر نیومدن یه سر به ما بزنن. منم خیلی تنهایی و دور بودن از خانواده ام حساسم کرده این روزا. هی فکر میکنم اگه الان اونجا بودم چقدر خوب بود همه دوسم داشتن هوامو داشتن با نفرت باهام برخورد نمیکردن.مخصوصا که تولد ۱ سالگی خوشگل عمه هم شد و من نبودم. طبق معمول عکس و فیلمشو دیدم.همش فکر اینکه اینجا تنهام و کسی فکرم نیست آزارم میده. خلاصه که دیشب با چشمای خیس خوابیدم. صبحم رفتم سرکار کار بعد از ۳ روز خوب بود.فردا هم که تعطیله دوباره. بعد از ظهر که همسر داشت میرفت سرکار گفتم منم تا یه جایی ببر یه کم کار دارم. رفتم لیست وسایلی که واسه آشپزخونه و خونه میخواستم بخرم که بازم چند موردش موند. یه مغازه لباس فروشی هم هست که من بیشتر فروشندشو دوست دارم چون باهم دوستیم و خیلی حرف میزنیم و لباساشم قشنگن خدایی.یه چندتا لباس واسه خودم گرفتم شلوار و بلوز خنک دیگه لباسام اندازم نیستن و منم که همش گرممه. بعد رفتم سر راه یه مغازه دیگه دو سه تا تیکه هم از اون گرفتم یه تیشرت مردونه خوشگلم دیدم دلم نیومد واسه همسر چیزی نخرم. اونم گرفتم و اومدم خونه. ۱ ساعتی هم مشغول قر دادن با لباس های جدیدم بودم. الان حالم خیلی بهتره درسته که یه ضربه اقتصادی به خودم زدم ولی واقعا خرید درمانی جواب میده.
وای وای از این نی نی خانوم یهو دل منو میبره اونطرف 😂😂😂
خانوم مهندس
۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از معایب شکم بزرگ خانومای باردار زیاد شنیدین، کمردر و تنگی نفس و معده درد و بیخوابی و ‌... من الان میخوام از مزایاش بگم براتون.... 

علاوه بر اینکه خودتون، خودتون خیلی دوست دارین، انگار بقیه هم خیلی دوستون دارن. مخصوصا خانوما! هفته پیش بازرس داشتیم منو پیج کردن یکی از بخشا وقتی رفتم از دور خانومه رو دیدم که چقد جدی و بداخلاق داره پرونده ها رو چک میکنه. رفتم گفتم سلام منو که دید یهو لبخند زد اصلا شد یه آدم دیگه. سوالاشو جواب دادم و گفتم همونجا بمونم شاید کار پیش اومد. دوتا پرستار طرحی که تازه اومده بودن و خودشونم خیلی کوچولو و گوگولی بودن با یه تعجبی به شکم من نگاه میکردن که نگو. دو سه بار از کنارشون رد شدم اصلا صورت منو نمیدیدن فقط چشمشون با تعجب به شکم من بود. بهشون گفتم میبینم که خیلی جذاب براتون.یهو باهم گفتن آره چقد بامزه است چه نازه😂😂😂 

یه روزم یکی اومده بود سی تی درست کنه بعدازظهر رسید بیمارستان بهش گفته بودم من میرم ولی هرکاری داشتی زنگ بزن. منو خیلی خوب میشناسه زیاد اومده. ساعتای ۶ زنگ زد و نمیشد کاریش کرد رفتم و کارشو انجام دادم. بیچاره منو که دید جا خورد‌‌. کارم که تموم شد با یه من من گفت شما چرا نگفتین وضعیتتون اینجوریه؟ نمیخواست بیاین الانم برین خونه دیگه، شما برین‌. مرده بودم از خنده گفتم بابا طوری نیست کاری داشتین باز زنگ بزنین‌. دیگه مسئول بخشا هم خیلی مهربون شدن هم خانوما هم آقایون. مثلا یه وسیله ای چیزی میخوان میگن شما زحمت نکش خودمون میایم ازت میگیریم. جل الخالق چه حرفا!! 

واسه اول هفت ماهگی یه عالمه آزمایش باید میدادم که پودر گلوکز هم شاملش بود. راستی یادم رفت بگم بالاخره خوردمش و آزمایش دادم. همه آزمایشا رو بیمارستانمون انجام میداد غیر از یه دونه اش. حالا من یه دور خون دادم واسه آزمایشا ، واسه گلوکزم دوبار بعدش دادم. موقع جواب گرفتن دیدن یه آیتم نزدن دوباره ازم گرفتن که تکرار کنن. یکی هم که امروز رفتم آزمایشگاه بیرون دادم پدر دستام دراومد از بس خون گرفتن ازم. حالا بماند اول بارداریمم نمونه خونمو گم کردن آزمایشمو تکرار کردم دوباره. کلا هرچیز سفارشی بدتر میشه.

آها میخواستم اینو بگم واسه اون آزمایش که مونده بود امروز پاس گرفتم برم بیرون آزمایش بدم. کنار آزمایشگاه یه آرایشگاه هست که من خیلی میرفتم اونجا چون کارش خوب بود ولی رفتن آدماش همیشه خیلی سرد و بی ادبانه بود به نظرم. خب سر یکی شلوغ باشه دلیل نمیشه یه روی خوش به مشتری نشون نده. یا فقط با یه سری ها خوب رفتار کنه با بقیه نه! همین رفتاراشون و اینکه هرسری با اینکه وقت داشتم باید ساعتها منتظر مینشستم باعث شده بود آرایشگاهمو عوض کنم. این یکی مال یه خانوم خیلی با ادب و مهربون سعی میکنه اسم کوچیکتو یاد بگیره هر سری بری قهوه درست میکنه خیلی  وقت میذاره و کارشم خوبه ولی ابرو برداشتنش به خوبی اون اولی نبود خدایی. یه لحظه به سرم زد حالا که من اینجام وقتم دارم ‌برم اصلاح ابرو دیگه کی حال داره دوباره یه عصر پاشه بره آرایشگاه اول زنگ زدم که اگه خلوته سه طبقه رو برم بالا که گفتن خلوته. منم رفتم . حالا به خلوتی که فکر میکردم نبود ولی خوب بود. ولی از همه جالب تر اینقدددر همشون با من مهربون شده بودن که باورم نمیشد. خانومه که اصلاح میکرد میگفت هروقت بگی من وایمیستم بعد دوباره شروع میکنم. گردنت درد نگیره😐 و ... اون که ابرو برمیداشت که یه جورایی رئیس و از همه بداخلاقتر که دیگه هیچی اینقدر مهربون ازم میپرسید چندماهته حتی تلفنم زنگ خورد میگفت بشین من برات میارم. واقعا فکر نمیکردم آدم اینقد مهم میشه و همه هواشو دارن. آها یه کار مفید دیگه هم کردم تو این ۱ ساعت پاسم. واسه دخملم کاموا خریدم. ان شالله عکس بافتنی هامو میذارم.

پانوشت: دستام ورم کردن☹

خانوم مهندس
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بالاخره تموم شد این اسباب کشی، دست مامانم درد نکنه ۱ هفته اومد کمکم. اگه نبود نمیدونستم باید چیکار میکردیم من که با این شکمم خم هم نمیتونم بشم . بنده خدا تمام کارا رو کرد.من خودم تو هفته قبل وسیله ها رو جمع کرده بودم کم کم‌‌ . ولی باز یه عالمه کرد از تمیز کردن خونه و کمک تو آوردن و چیدن و هزارتا کار دیگه رو برام انجام داد.

خانواده شوهرم که سنگ تمام گذاشتن برامون‌ کلا یه ۱ ساعت مادرشوهرم اومده مثلا کمک اونم از بس شوهرم زنگ زده که حالا یه سر بیا. هی که میگفت پام درد میکنه و عروسی دعوتیم و خسته ام و دیروز از اصفهان اومدم‌. روز اسباب کشی هم ساعت یه ربع به چهار اومده که دیگه همه چی چیده شده و آماده شده حتی فرش ها پهن شده و همه چی سر جاشه. من داشتم لباسای تو خونه ایمونو میچیدم تو کشو :/ میگه ۱ کاری بدین من انجام بدم. تو دلم گفتم شما از صبح میدونستی اسباب کشی میومدی یا حداقل کارش یه قابلمه غذا میاوردی. وقتی خودتون کوه توقع هستین که سر یه تیکه کیک همه حرمتا رو از بین میبرین الان چطور اینقدر بیخیالید اونم من که اینجا تنهام و حامله هم هستم. ولی از یه جهت بهتر بعدا منتش سرم نیست دیگه‌. 

بنده خدا همسر خیلییییی خسته شد. نمیتونستمم کمکش بدم بیشتر ناراحت بودم. ولی خب خداروشکر همه چی به خیر و خوشی تموم شد. تلفات وسیله ای و جانی نداشتیم 😁 الان همه چی سر جاشه. خونه تمیز و برق میزنه. تمام پرده ها کنار و خونه پر از نور و آفتاب. صبح زود همسر مامانم برد اصفهان به پروازش برسه. الانم که اومده رفته بخوابه از این خوابا که بعد از انجام یه کار سخت خیلی میچسبه. 

فعلا گازمون وصل نیست واسه همین رو پیک نیک و پلوپز و اینجور چیزا غذا درست میکنم. واسه حمومم بقچه مونو برمیداریم میریم خونه قبلی😂 ان شالله اینم دو سه روزه وصل بشه و دیگه تمام. از فردا با انرژی باید برم سرکار. آزمایش گلوکزمم ندادم هنوز😐

خانوم مهندس
۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

نه به اون موقع ها که اصلا پست نمیذاشتم نه به حالا هی تند تند میام چرت و پرت مینویسم. امروز از صبح کلی کار مفید کردیم خونه تقریبا جمع شده. پرواز مامان ۷ و ۱۰ دقیقه شب بود. ولی به لطف تاخیرای همیشگی یه ربع به ۱۱ شب رسبد. همسر هم رفته بود دنبالش تمام مدت بیکار بود اونجا. تازه برای دختردایی امم که اصفهان دانشجو وسیله آوردن. کو تا بیان برسن اینجا منم حوصلم سر رفته...

همین الان زنگ زدن که راه افتادن ۲ میرسن حداقل :/

دلم واسه مامانمم خیلی تنگ شده. گفته بود دست به هیچی نزن تا خودم بیام حالا بیاد ببینه خونه جمعه کلمو میکنه 😂 خب میتونستم  به خودم فشار که نیاوردم..‌ از این به بعدشو نمیتونم کمک به اسباب کشی و احتمالا تمیز کاری اونجا. ببینیم میشه فردا کلید بگیریم از صاحبخونه 😐 

خب دیگه چرت و پرت گفتن بسه ما بریم ول بچرخیم تا بیان برسن مسافرامون.

خانوم مهندس
۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

سه شنبه که رفتم بهداشت واسه مراقبتام برام یه سری آزمایش نوشت که دیابت بارداری هم توش بود. رفتم همون جا یه پودر داشت گفتم باید یه روز بیای اول آزمایش ناشتا ازت بگیریم بعد پود با آب قاطی کنی بخوری بعد یک ساعت بعد قندتو بگیریم دوباره 1 ساعت بعدش باز قندتو بگیریم وسطش  هیچی نخوری و فعالیتم نداشته باشی. چون منو میشناختن پودر بهم دادن گفتن برو بیمارستان همه آزمایشاتو بده. صبح اومدم ناشتا آزمایشام دادم و رفتم اتاق پودر و آب قاطی کردم نارنجی شد مثلا پرتقالی بود خوشمزه بشه :/ خب آدم ناشتا چطوری یه بطری آب شکر بخوره؟ خوردمش کم کم و هی به خودم گفتم کاری نداره بابا الان همه چی خوب میشه :/ خوب نشد و هی بدتر و بدتر شد و به ربع ساعت نرسید همشو بالا آوردم :/ حالاغصه این که باید تکرارش کنم به کنار غصه اینکه با این مقنعه لک لک شده و مانتو کثیف چطوری تا ظهر بگذرونم یه طرف :/ هر چی شستم نرفت. باید بندازم ماشین.

حالا آزمایش بگو من یه ده سالی هست چایی هامو تلخ میخورم یعنی 1 حبه قندم خوردم . یادم نمیاد کی چایی شیرین خوردم یا یه قاشق مربا. معمولا اندازه کله یه مورچه مربا نشون نون میدم و میخورم :/ خدا به ما رحم کند.

خبر خوب: مامانم فردا میاد هورررااااا

خانوم مهندس
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با شرمندگی فراوان سلاممم. هی میگفتم بیام تا فروردین تموم نشده یه پست بذارم حداقل روم بشه بگم سال نو مبارک که بازم نشد. حالا تا ماه رمضون نیومده میگم سال نوتون مبارک دوستای گلم و وبلاگ دوست داشتنی خودم....

یه عالمه اتفاق افتاده که تند تند همشونو میگم و باز مثل قبل دختر خوبی میشم واسه پست گذاشتن. 

عید رفتیم خونه ما تعطیلات که تموم شد اومدیم سه روز رفتیم سرکار و باز تعطیلات سری دوم رفتیم همدان مسافرت . انگار نه انگار که بنده حامله ام با اعتماد به نفس رفتم غار علیصدر و گنج نامه و .. بالاخره جای همه خالی خیلی خوش گذشت. نتیجشم این شد که ما سیزده بدر اینجا نبودیم به جای پارسال که خانوادگی از جمله خود همسر خیلیییی بد حال منو گرفتن همون بهتر که نبودیم😁

خبر مهم بعدی مسابقه آشپزی بود که تو بیمارستان به مناسبت هفته سلامت برگزار شد و باید یه غذای سالم و خوشمزه میپختیم. دوستتون با زیره پلو کرمانی، سالاد توپی و ترحلوای شیرازی دوم شد، هورررراااا هنوزم ذوق میکنم یادش میفتم چون بین اون همه خانوم قدر کسب این رتبه خیلییی خوب بود‌. هرچند بقیه میخواستن کلمو بکنن😂😂😂 

خبر بعدی تولدم بود که برعکس پارسال خیلی خبر خاصی توش نبود، نه کیک داشت نه شمع نه کادو فقط گل داشت، طوری نیست در عوض هدیه مسابقه آشپزی همون روز تو جشن نیمه شعبان بهم دادن و دوست جونی ها هم برام یه خرس خوشگل گنده گرفتن که قرار بذارمش گوشه اتاق دخترم.

گفتم اسم دخترم چیه؟ دلناز خانوم عشق مامان، البته هنوز فرصت هست ولی فعلا اسم دیگه ای به دل مامانش ننشسته میتونید پیشنهاد بدید..

خبر بزرگ بعدی اسباب کشی، ما بالاخره از این خونه بلند میشیم دیگه قرار نیست خونه پدرشوهرم زندگی کنیم. دیگه به خاطر بچه و اینکه اتاق میخواد و تو حموم دستشویی که با همه نمیشه بچه شست. ما راه افتادیم دنبال خونه بعد از چند ماه تلاش ما بالاخره خونه دلخواهمونو پیدا کردیم‌ رهن کامل ، بزرگ و پر نور ، پر از پنجره‌. نو ساز ما اولین نفریم که میریم تو خونه، آشپزخونه رویایی و خوشگل من و هردوتا اتاق کمد دیواری دارن کف خونه هم سرامیک با یه تراس کوچولو. و خیلییی نزدیک بیمارستان و محل کار همسر تو یه محله آروم و تمیز. هرچند گرون بود یه کم ولی به نظر من می ارزه. از ذوقش شبا خوابم نمیبره. تو خونمون الان بمب ترکیده منم که صبح تا ظهر سرکار تا بیام یه استراحت کنم روزی دوسه تا کارتن وسیله جمع میکنم. مامانمم جمعه میاد یک هفته کمکم که دیگه جابه جا بشیم‌. ایشالله پست بعدی از اونجا میذارم براتون.

منم خوبممم رفتم تو ماه هفتم بارداری، یه شکم گردالی دارم، مانتو یی که گرفته بودم دیگه به زور بسته میشه مامانم برام مانتو گرفته میاره هوررراااا. ولی همچنان دماغم کوچیک و قیافم عوض نشده خبری از ورمم فعلا که نیست. الکی میگن هرکی دختر داره زشت میشه. من زشت نشدم یه سریا میگن خوشگل شدی ولی میگم عوض نشدم فقط خب تپل تر شدم دیگه. خوشبختانه بقیه اجزای بدنم چاق نشده حتی پهلو هم ندارم فقط فسقل اومده جلو. دخترم داره سلام میکنه بهتون😂😂😂 

خب دیگه چقدر حرف زدم‌. قول قول تند تند بیام بنویسم... 

خانوم مهندس
۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز بالاخره ۱۸ هفتگی به سررسید و من رفتم سونوگرافی انومالی ، خداروشکر که بچه همه چیزش خوب و نرمال بود و مشکلی نداشت. فسقل این دفعه جاش تنگ تر شده بود. ولی من تا بند انگشتای دستش، کشک زانوش، استخوان های دست و پاش میدیدم. یه دست زیر چونه یه دست بالای سر یا جفتش رو صورت. ولی بچم پاهاشو انداخته بود رو هم ضربدری بیخیالم نمیشد‌. هرچی ما اینوز و اونور شدیم دیدم نخیر از شرم و حیا به مامانش رفته. ولی دکتر گفت من به نفع پسر چیزی نمیبینم. با علامت سوال زد دختر‌. امروز رفتم پیش خانوم دکتر خودمون گفتم چی شده. گفت بخواب تا برات ببینم بازم فسقل پاهاش رو هم بود ولی یه کم به پهلو شدم خانوم دکترم یه کم دلمو لرزوند تا بالاخره رخ بنمود و معلوم شد دخترم خیلی ناز داره والا. مگه الکیه.حالا نمیدونم چرا عالم و آدم به من میگفتن چون قیافت عوض نشده پسره، یا چون شکمت معلوم نیست پسره، باباشم که پسری همیشه میگفت دختر شد میفرستمت خونه بابات. بهش زنگ زدم من دارم میرم خونه بابام. مرده بود از خنده که شوخی کردم باهات. من که تو ابرام. به قول دوستم ببین چه خوبی کردی لیاقت دختر داشتن پیدا کردی‌ . دعا کنید برام صحیح و سالم و به وقتش دنیا بیاد.

خانوم مهندس
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۷ نظر